عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲
ساقیا گه جام ده گه جام خور
گر به معنی پختهای می خام خور
زر بده، بستان میِ تلخ آنگهی
با بت شیرین سیماندام خور
گردن محکم نداری پس که گفت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳
عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز
زخم کاید بر منی آید همه
تا تو میرنجی منی داری هنوز
صد منی میزاید از تو هر نفس
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
چند جویی در جهان یاری ز کس
یک کست در هر دو عالم یار بس
تو چو طاوسی بدین ره در خرام
کاندرین ره کم نیایی از مگس
مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵
آفتاب عاشقان روی تو بس
قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس
ترکتاز هر دو عالم را به حکم
یک گره از زلف هندوی تو بس
آب حیوان را برای قوت جان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹
غیرت آمد بر دلم زد دور باش
یعنی ای نااهل ازین در دور باش
تو گدایی دور شو از پادشاه
ورنه بر جان تو آید دور باش
گر وصال شاه میداری طمع
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶
آنکه سر دارد کلاهت نرسدش
وانکه پر آب است جاهت نرسدش
هر که پست بارگاه فقر نیست
در بلندی دستگاهت نرسدش
هر که در خود ماند چون گردون بسی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷
عشق آن باشد که غایت نبودش
هم نهایت هم بدایت نبودش
تا به کی گویم که آنجا کی رسم
کی بود کی چون نهایت نبودش
گر هزاران سال بر سر میروی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
عاشقی نه دل نه دین میبایدش
من چنینم چون چنین میبایدش
هر کجا رویی چو ماه آسمان است
پیش رویش بر زمین میبایدش
زن صفت هرگز نبیند آستانش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش
گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز توام
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲
هر که هست اندر پی بهبود خویش
دور افتادست از مقصود خویش
تو ایازی پوستین را یاد دار
تا نیفتی دور از محمود خویش
عاشقی باید که بر هم سوزد او
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
خاصگان محرم سلطان عشق
مست میآیند از ایوان عشق
جمله مست مست و جام می به دست
میخرامند از بر سلطان عشق
با دلی پر آتش و چشمی پر آب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق
عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق
جمله چون امروز در خود ماندهاند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
عشق جانی داد و بستد والسلام
چند گویی آخر از خود والسلام
تو چنان انگار کاندر راه عشق
یک نفس بود این شد آمد والسلام
شیشهای اندر دمید استاد کار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
خورد بر شب صبحدم شام ای غلام
زنده گردان جانم از جام ای غلام
جام در ده و این دل پر درد را
وارهان از ننگ و از نام ای غلام
جملهٔ شب همچو شمعی سوختم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
عاشق لعل شکربار توام
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵
در خطت تا دل به جان در بستهام
چون قلم زان خط میان در بستهام
در تماشای خط سرسبز تو
چشم بگشاده فغان در بستهام
نی که از خطت زبانم شد ز کار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷
از می عشق تو مست افتادهام
بر درت چون خاک پست افتادهام
مستیم را نیست هشیاری پدید
کز نخستین روز مست افتادهام
در خرابات خراب عاشقی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
کار بر خود سخت مشکل کردهام
زانکه استعداد باطل کردهام
چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کردهام
راه خون آلوده میبینم همه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
من شراب از ساغر جان خوردهام
نقل او از دست رضوان خوردهام
گوییا وقت سحر از دست خضر
جام جم پر آب حیوان خوردهام
لب فرو بستم تو میدان کین شراب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
بی دل و بی قراری ماندهام
زانکه در بند نگاری ماندهام
دلخوشی با دلگشایی بودهام
غم کشی بی غمگساری ماندهام
زیر بار عشق او کارم فتاد
[...]