گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۴

 

آتش اندر آب هرگز دیده‌ای

عنبر اندر تاب هرگز دیده‌ای

چون دهان و لعل شورانگیز او

پسته و عناب هرگز دیده‌ای

شد نقاب عارضش زلف سیاه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۵

 

باز بر خونم کمر بربسته ای

وان دو ابروی سر بر بسته ای

من میان بر بستنت را بنده ام

موی را گویی کمر بر بسته ای

می روی چون تیر و در دل می خلی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۸

 

مشک بر اطراف مه آورده ای

توبه به زیر گنه آورده ای

بر رخ تو کآفت جان من است

از شب یلدا سپه آورده ای

شانه کو گم کرده بر فرق تو ره

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۰

 

ای که تاراج دل و دین می دهی

فتنه را باز این چه آیین می دهی؟

ماه از روی تو می یابد شرف

کش به یک خنده دو پروین می دهی

می دهی دل بو که جان خواهد ستد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۱

 

سرمه اندر چشم خودبین می کنی

شانه اندر زلف پرچین می کنی

از ستم چندین که کردی کس نکرد

بس کن، از بهر که چندین می کنی؟

در غم لبهای من گویی بمیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۲

 

آنکه جان گویند خلقی، آن تویی

وانکه شیرین تر بود از جان تویی

شهر دل ویران شد از بیداد تو

ورچه ویران تر شود، سلطان تویی

در بلای فتنه نتوان زیستن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۳

 

ای ز رویت چشم جان را روشنی

زلف مشکن تا دلم را نشکنی

گفتم ایمن شو که من زآن توام

عید بر عمر است و آنگه ایمنی

چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۴

 

ترک من، بر شکل دیگر می روی

با مه از خوبی برابر می روی

چست بربستی قبای فتنه را

گویی از میدان به لشکر می روی

بر سر خود راه کردم مر ترا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۵

 

تا فراقت تاخت بر من بارگی

ساختم با محنت و آوارگی

دل ز ما بردی، زهی جان پروری

خون ما خوردی، خهی غمخوارگی

چار و ناچارت چو ما فرمان بریم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۷

 

هر شبم کآهم به عالم دم زدی

آتش اندر خرمن عالم زدی

سوخت جانم را غم و غم سوختی

ذره ای سوز من ار بر غم زدی

گر دلم را دست بودی بر فلک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۸

 

من ندیدم چون تو هرگز دلبری

سرکشی عاشق کش و غارتگری

از تو یک ناز و ز خوبان عالمی

وز تو تیری و ز دلها لشکری

از زمین پنهان بماند آفتاب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۶

 

ترک من ای من غلام روی تو

جمله شاهان جهان هندوی تو

خون ما گر ریخت در کویت چه باک

خون بهای ماست خاک کوی تو

هر چه آید در دلم غیر تو نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode