گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

از شراب وصل او مستم دگر

وز غم بیهوده وارستم دگر

تا چو سرو از پیش ما برخاستی

با غم روی بنشستم دگر

تا گشادی طرّه ی زلف سیاه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

سرو نازی سرو نازی سرو ناز

هست ما را بر قد سروت نیاز

روی خوبت قبله ی صاحب دلان

طاق ابروی تو شد محراب راز

جز حدیث تو نگویم در میان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰

 

ای مرا خیل خیالت هم نفس

جز خیالت خود نمی خواهیم کس

از خیالم تن خیالی گشته است

از وصالم یک شبی فریادرس

یاد ما نگذشت یک شب در دلت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

 

گر زنم آهی بسوزم خرمنش

ای مسلمانان بگویید از منش

تا به حالم رحمتی آرد کنون

ورنه در عشقش بگیرم دامنش

چون بدیدم حسن رویش را به دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۰

 

در فراقت من نکردم خواب خوش

بی لبت هرگز نخوردم آب خوش

غرقه گشتم در غمت دستم بگیر

بحر غم را کی بود پایاب خوش

در فراقت جان شیرین می دهم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

ای دل ما را به دردت حال خوش

کرده ای کار مرا پامال خوش

حال من زارست در هجران تو

کی تو پرسیدی مرا احوال خوش

وعده ی وصلم دهی امّا چه سود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

گر به جانی می فروشد وصل خویش

من ندارم نیم جانی نیز بیش

گر قبولش می کند قربان کنم

من دریغ از وی ندارم جان خویش

مرهمی نه بر دل مسکین من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

من نمی‌خواهم به جز روی تو باغ

با رخت دارم ز بستان‌ها فراغ

بی‌رخت عالم نمی‌بینم بیا

در دو چشم ما تویی همچون چراغ

باغ و بستانم تویی اندر جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۱

 

بر لب آمد جان ما از اشتیاق

شد چو صبرم تلخ از هجران مذاق

از دو چشم پر غمم خون می چکد

یک زمان از شوق و یک دم از فراق

در فراق روی خوبت ای صنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

پست طاقت طاق گشت از بار عشق

پای دل مجروح شد از خار عشق

بر زبان ناید کسی را نام دل

جان فروشانند در بازار عشق

بس گران باریست بار عشق و صبر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

من نمی یابم دوای درد دل

با که گویم ماجرای درد دل

درد دل گر باشد از عشقت دوا

می کشم از جان بلای درد دل

از طبیب دل دوایی خواستم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰

 

چون ندادم آن ستمگر کام دل

تا به کی باشم چنین در دام دل

روی بنما با همه جور و جفا

تا شود یک لحظه ام آرام دل

ای صبا از روی دلداری ببر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

ای خیال روی تو سلطان دل

خود چه جوری می کند بر جان دل

هجر رویت خون گشاد از چشم جان

دیده ی بیچاره شد مهمان دل

دردم از حد رفت ای دلبر مگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

ای جهان تا کی بری فرمان دل

تا به کی آتش زنی در جان دل

من نمی دانم نگارا چون کنم

در غم هجران تو درمان دل

دیده نگشادم به روی هیچکس

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

من فدا کردم سر اندر پای دل

چون کنم زین به وفا بر جای دل

در ازل خیاط عشقم دوختست

جامه ی حسن تو بر بالای دل

رای دل بر وصل روح افزای تست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

چون تو را گشتم ز جان و دل غلام

من ز جان گویم فلک بادت به کام

باد کامت از جهان حاصل ولی

میل دل بادا تو را بر ما مدام

این همه آتش که در جان منست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

سالها در عشق تو خون خورده ام

رنجها از دست هجران برده ام

تا مگر بینم دمی رخسار تو

جان و دل ایثار پایت کرده ام

مردم چشمم که بینایی دروست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

تا سر کوی تو مأوا کرده ام

دولت وصلت تمنّا کرده ام

بوی زلفت می دهد باد صبا

زان سبب آهنگ صحرا کرده ام

دل همی خواهد که جوید مسکنی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

جان فدای راه عشقش کرده ام

دل چو زلف او مشوّش کرده ام

آرزو دارم که گیرم در برش

راستی اندیشه خوش کرده ام

من به بوی زلف عنبریار او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

آنکه در عالم ثنایش کرده ام

جان فدای خاک پایش کرده ام

من خیال روی آن زیبا نگار

در درون دیده جایش کرده ام

رای او بر خون ما گر هست و نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode