گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

ای نسیم صبحدم، یارم کجاست

غم ز حد بگذشت، غمخوارم کجاست

خواب در چشمم نمی آید به شب

آن چراغ چشم بیدارم کجاست

دوست گفت آشفته گرد و زار باش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

چشم فتانت که دی بر رو نخفت

فتنه را بیدار کرده او نخفت

تاز جوی لب خط سبزت بخاست

سبزه تر بر لب هر جو نخفت

گل برآمد با تو و بادش به روی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

صد دل اندر زلف شب گون سوخت ست

گوییا در شب چراغ افروخته ست

هر که او سودای زلفت می پزد

عود را چون هیزم تر سوخت ست

دل به شمشیر جفا بشکافته ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای دهانت، چشمه آب حیات

شمع رویت آفتاب کاینات

تا دلم از شادی وصلت نماند

از کمند غم نمی یابم نجات

گریه را مپسند هر دم تا به کی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست

عاشق بیچاره را عبرت کجاست

دی دل دیوانه ما گم شده ست

بر درش آن خون که بینی آشناست

زلف پستش کارفرمای اجل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵

 

باز بوی گل مرا دیوانه کرد

باز عقلم را صبا بیگانه کرد

بازم از سر تازه شد مستی عشق

بس که بلبل ناله مستانه کرد

گل چو شمع خوبرویی برفروخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

باز یاد آن شبم دیوانه کرد

کان پسر با من به خواب افسانه کرد

شد خراب این دیده و سلطان حسن

از کجا منزل درین ویرانه کرد؟

کم مبادش مویی، ار چه زلف را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

باز زهره مطربی آغاز کرد

پیش رندان بربط خود ساز کرد

ماه روزه رفت و رخ بنمود عید

میر میخانه سر خم باز کرد

مریم خم زاد عیسی سیرتی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

روی خوبت آفت جانی نمود

دیده را صد گونه حیرانی نمود

غنچه کوچک دهن پیش لبت

چون که رو بگشاد زندانی نمود

چشم او بنمود زلفت را به من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

صبح چون از روی مشرق رو نمود

صحن مینا روضه مینو نمود

گیسوی شب شد سفید و آفتاب

نور شیبش از ته گیسو نمود

هندوی شب مرد و خورشید آتشی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

 

ابروی مانند ماهش بنگرید

جعد مشکین دوتاهش بنگرید

بر چنان جوری که چشمش می کند

روی زیبا عذر خواهش بنگرید

بس که اندر روی او مست است چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

خیمه نوروز بر صحرا زدند

چار طاق لعل بر خارا زدند

لاله را بنگر که گویی عرشیان

کرسی از یاقوت بر مینا زدند

کارداران بهار از روز گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

عافیت را بر زمین گردی نماند

مردمی را در جان مردی نماند

خاک بر فرق جهان زان کز وفا

در همه روی زمین گردی نماند

زان نمی خیزد چمن کز بهر او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

بزم ما را یک دو خواب آلوده اند

مست و خوش، گویی شراب آلوده اند

سایه پروردند وز خط سیاه

سایه را بر آفتاب آلوده اند

جامه بر اندام شان گویی ز لطف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

هر که را یاری چو تو سرکش بود

کی ز بیم تیغ سر در کش بود

مجلسی کانجا بود شمعی چو تو

مرغ جان پروانه آتش بود

چند گه بگذار تا می بینمت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

هر که را با تو سر و کاری بود

جان نباشد در رهش خاری بود

دل که در وی زندگی عشق نیست

دل نشاید گفت، مرداری بود

خفتگان از زندگی آگه نیند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

آنچه بتوان، در غمت جان می کشد

تا بدان غایت که بتوان، می کشد

می کشد خط بر مسلمانی لبت

وانگه از خون مسلمان می کشد

دیده تا خط ترا بالای لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

ترک من چون تیر مژگان برکشد

ماه گردون را سپر در سر کشد

در دلم تیرش ترازویی شود

وز درون سینه جان می برکشد

چون رسن بازی کند زلفین او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

ای که بر من جور تو بسیار شد

زاریم بشنو که کارم زار شد

من که اندر سر جنونی داشتم

خاصه سودای تو با آن یار شد

تا لبت بر نقطه جان خط کشید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

آخر این دردم به درمان کی رسد

نوبت دیدار جانان کی رسد

این دل سرگشته‌ی سودا زده

از وصال او به سامان کی رسد

آدم آشفته دل در انتظار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode