عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
چون خوش آواز آن شنودند این سخن
جمله گفتندش که دل ناخوش مکن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت میگریست
چون کنم آن یک نفس با خویش من
میتوان کشتن ازین غم خویشتن
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » گفتار مردی صوفی با کسی که او را قفا زد
چون نماندت هیچ، مندیش از کفن
برهنه خود را به آتش در فکن
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند
تا که میرفتند و میگفت این سخن
چون رسیدند و نه سر ماند و نه بن
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست
نیست هرگز، گر نوست و گر کهن
زان فنا و زان بقا کس را سخن
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
هر شکن در طرهٔ آن سیم تن
صد جهان جان را به یک دم صد شکن
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن میگفت و خطاب پیری به او
صوفیی را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گویی سخن
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار مردی راهبین هنگام مرگ
شیشهٔ پر اشک دارم نیز من
ژندهٔ برچیدهام بهر کفن
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع
خالقا، یا رب ، به حق آنک من
هرکرا دیدم که گفت از تو سخن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۳ - در نعت شاه اولیا علی علیه السلام
او همیدانست سرّ من لدن
زان همی فرمود ز اسرار او سخن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
گفت نی تو گوش داراحوال من
گر گرفتار آمدی در چاه تن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
گفت آخر چند باشی در بدن
وارهان این روح را چون جان ز تن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
شیخ چون بشنید از نی این سخن
گفت برکندم ز دنیا بیخ و بن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
تو بخود افتادهای در چاه تن
ایستاده راه و چاه اینک رسن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
گر تو مردی راه او رو همچو من
تا نیفتی در درون چاه تن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷ - در ارتباط ولایت با نبوت
رو تو خود را در میانه نیست کن
تا بیابی سرّمعنی در سخن
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۸ - در اشاره به کتاب جوهرالذات که از تصنیفات شیخ است و سرلقب عطار
ز آنکه این خوان ازخدا آمد بمن
وندر او پیدا و پنهان سرّکن