هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

هر که دید آن نقش کاری درگرفت

دختر ترسا چو برقع برگرفت

بند بند شیخ آتش درگرفت

هم دل از خود هم ز عالم برگرفت

خاک بر سر کرد و ماتم درگرفت

چونکه سلمان آستان در گرفت

جمله اسرار خدادر سر گرفت

هر که او دل از جهان خود برگرفت

همچو شاه ما ز دشمن سرگرفت

علم معنی عشق را در برگرفت

رفت و کیش ساقی کوثر گرفت

شاه چون درویش را در برگرفت

خدمت مردان حق از سر گرفت

خرمن علم نبی حیدر گرفت

دشمنان مصطفی را سرگرفت

چونکه سر پوشش از آن سر برگرفت

شیخ از آن حالت چو آتش در گرفت

هرکه دارد این ادب مظهر گرفت

جام راحت از کف حیدر گرفت

رونقی کان دین پیغامبر گرفت

از امیرمؤمنان حیدر گرفت

لاجرم انبان زاری برگرفت

در بدر بی زور زاری درگرفت

شد سر آن سله عیسی برگرفت

چون بدید او را سخن از سرگرفت

سالک آمد لوح را رهبر گرفت

چون قلم سرگشته لوح از سرگرفت

آهو آن دم زندگی از سرگرفت

کرد خدمت راه صحرا برگرفت

زود در پیچید و پس بر سر گرفت

قصد بردن کرد و راه درگرفت

این بگفت و دست در اخگر گرفت

تا که اخگر جمله خاکستر گرفت

سوی آن صندوق آتش در گرفت

هرچه بود آنجا بخشک و تر گرفت

آتشش از پای تا سر در گرفت

خوش همی سوزید و خاکستر گرفت

آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت

وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت