واصفان را وصف او درخَورد نیست

لایق هر مرد و هر نامرد نیست

قدسیان را عشق هست و درد نیست

درد را جز آدمی درخورد نیست

هر که را این حسرت و این درد نیست

خاک بر فرقش که این کس مرد نیست

لیک هر کس اندراین ره مرد نیست

بلکه از نامرد در ره گرد نیست

هرکرا این درد نیست او مرد نیست

نیست درمان گر ترا این درد نیست

گر ازین مجلس ترا یک درد نیست

در ره او شور و سودا خرد نیست

چند گویم چون شما را درد نیست

در چنین راهی که دیدم مرد نیست

هر که را در راه بینش درد نیست

خاک بر فرقش که آنکس مرد نیست

اینچ من خوردم شما را خوردنیست

وین چنین شربت جزای هر دنیست

گر زر و گر خاک ما را بردنیست

امر فرمان‌ده به جا آوردنیست

گفت روبه صاف ما را درد نیست

لیک تخییلات وهمی خورد نیست

هرکه در تجرید مرد فرد نیست

در طریق اهل معنی مرد نیست

در جهان بر جان من جز درد نیست

همدمم جز درد و آه سرد نیست

بیش از این در عشق روی تو مرا

صبر مهجوری و خواب و خورد نیست

من نگردانم سر از پیمان دوست

[...]

دل ندارد هر که او را درد نیست

وانکه خود دردی ندارد مرد نیست

نزد بی دردان مگو زینهار درد

دشمنست آن دوست کو همدرد نیست

با لب و رخسار و چشم مست یار

[...]

مرد اگر بی ‌درد باشد مرد نیست

هر که او مردی بود بی‌ درد نیست

راستی،شخص ریایی مرد نیست

در طریق دین دلش را درد نیست

گفت:هر کس را که عشق و درد نیست

نزد مردان آدمی و مرد نیست

دل ندارد هر که او را درد نیست

وانکه این دردش نباشد مرد نیست

جامه بیچاک صاحبدرد نیست

غیر یکتائی بپوشش فرد نیست

از گل بستان چو نازی پیش ما

[...]

هر کرا این درد نبود، مرد نیست

نیست درمان گر ترا این درد نیست

راست خواهی هرکسی را درد نیست

زن بود در راه دین آن مرد نیست