اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
حب خویش و اقربا و حب زن
امتزاج ماء و طین تن پرور است
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
خم نگردد پیش باطل گردنش
خوف را در سنیهٔ او راه نیست
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
می نهد ساطور بر حلق پسر
با یکی مثل هجوم لشکر است
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
قلب مسلم را حج اصغر نماز
در کف مسلم مثال خنجر است
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
ربط اوراق کتاب ملتی
حب دولت را فنا سازد زکوة
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
زر فزاید الفت زر کم کند
این همه اسباب استحکام تست
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۲ - حکایت سلطان مراد و معمار در معنی مساوات اسلامیه
گفت قاضی فی القصاص آمد حیوة
زندگی گیرد باین قانون ثبات
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۵ - در معنی اینکه بقای نوع از امومت است و حفظ و احترام امومت اسلام است
آنکه نازد بر وجودش کائنات
ذکر او فرمود با طیب و صلوة
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره
در بدن داری اگر سوز حیات
هست معراج مسلمان در صلوت
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید
وقت عصر آمد صدای الصلوت
آن که مؤمن را کند پاک از جهات
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » زمین
جنیان نر فساد انگیختند
با زنان آدمی آویختند
وز قدوم شوم دیوان، آن بهشت
گشتیخبندان و طوفان زای و زشت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » زمین
آنزمان خشکی زهم نگسسته بود
وان جزایرها بهم پیوسته بود
شاه از آن خشکی به مرز هند تاخت
تا سراندیب آمد و آرام ساخت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون
شغل آنان ورزش و برزیگری
گاوداری و مواشی پروری
خانه هاشان خیمه و غار و درخت
کرده از چرم ددان انبان و رخت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون
لشکری مرد و زن و برنا و پیر
بر زمین هندوان شد جایگیر
جنگخونین هر طرف بالاگرفت
سنگها درکاسهٔ سر جا گرفت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمیزاد
اهرمن را شاه بینی برکشید
سوی خیل خویشتن اندر کشید
تازیانه بر سر و رویش نواخت
بیخ نیزه بر دو پهلویش نواخت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » تدبیر پری بانو
پست باد آن کو درین فرخندهبوم
پای مردم را گشود از بخت شوم
قدرت و زور و توانایی تراست
ما همه عبدیم، مولائی تراست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
پیش یزدان خودسریها کرد او
در جهان پتیارهها آورد او
با جلال کبریایی دشمن است
وز ازل با روشنایی دشمن است
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
نورخورشید از سما او کرد دور
نیمروزان شد از او تاری چو گور
همچنین در باختر نیرنگ ساخت
کوهها از برف و یخ چون سنگ ساخت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
جملگی زیبارخ و آراسته
رخ ز دوده، گیسوان پیراسته
هدیهها و لوحهها بر روی دست
دو کنیزک با دو چشم نیممست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
زآن هدایا شاه نستد هیچ چیز
غیر آن گردونه و اسب و کنیز
کاین هدایا مر مرا در خورد نیست
جامهٔ دیبا لباس مرد نیست