عطار » وصلت نامه » بخش ۱۷ - و منه فی المناجات
ای ز وصلت ماهیان در زیر آب
جمله خاموشند در جویان صواب
عطار » وصلت نامه » بخش ۲۴ - المکاتب و الرموز در رفتن سلطان محمود به سومنات و فتح کردن او
شهر شیطان را بکن کلی خراب
شهر ما جانست و دیگرها خلاب
عطار » وصلت نامه » بخش ۲۴ - المکاتب و الرموز در رفتن سلطان محمود به سومنات و فتح کردن او
عام را با طالبان دل کباب
کی بود وصلت در این دیر خراب
عطار » وصلت نامه » بخش ۳۵ - الحکایت الرموز و تتمهای از حالات شیخ لقمان و آمدن شیخی از بخارا بدیدن او
سر نهادند آن همه رفتند خواب
چون شدند از خواب حاجت شد به آب
عطار » نزهت الاحباب » بخش ۶ - بردن صبا نامۀ گل به پیش بلبل و نیاز بلبل بحضرت گل
لؤلؤ افشان کرد بر فرقش سحاب
کین غزل خوش گفتی ای در خوشاب
عطار » پندنامه » بخش ۱۰ - در صفت علامتهای بزرگی
علم را اعزاز کردن بی حساب
خلق را دادن جواب با صواب
عطار » پندنامه » بخش ۱۲ - در بیان نیک بختی
نیک بختان را بود رای صواب
آنکه بد رایست باشد در عذاب
عطار » پندنامه » بخش ۳۰ - در چار چیز که کم بقا دارد
گر تو را از دوستان آید عتاب
کم بقا دارد چو خط بر روی آب
عطار » پندنامه » بخش ۵۴ - در بیان فواید خدمت
خادمان را هست در جنت مآب
روز محشر بی حساب و بی عذاب
عطار » پندنامه » بخش ۷۸ - در بیان انتباه از غفلت
گردن از حکم خدای خود متاب
تا نمانی روز محشر در عذاب
عطار » اشترنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
آفتاب از شوق تو در تک و تاب
خیمه کرده بی ستون و بی طناب
عطار » اشترنامه » بخش ۴ - برآمدن بر منبر وحدت از راه دل
از حیات طیبه جانی بیاب
صورت مایی بکن یکسر خراب
عطار » اشترنامه » بخش ۴ - برآمدن بر منبر وحدت از راه دل
ملکت نمرود را گردان خراب
رو ز ابراهیم یک دم بر متاب
عطار » اشترنامه » بخش ۷ - حكایت آدم علیه السلام
خالق آفاق من فوق الحجاب
بر ید قدرت چنین کرد انقلاب
عطار » اشترنامه » بخش ۷ - حكایت آدم علیه السلام
تخت هرجائی روان مانند آب
انگبین ناب با شیر و شراب
عطار » اشترنامه » بخش ۷ - حكایت آدم علیه السلام
بار دیگر کرد حق، با او خطاب
تا چراخاموش گشتی در جواب
عطار » اشترنامه » بخش ۱۰ - آغاز كتاب اشترنامه
دیر صورت زود گردانی خراب
تا بتابد از درونت آفتاب
عطار » اشترنامه » بخش ۱۲ - حكایت شهباز و صیاد
آن شب او را در قفس کردش بخواب
روز دیگر چون برآمد آفتاب
عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان
اندرین دولت بدیدم آفتاب
یک شبی بیدار بودم من بخواب