گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را

کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را

با تن چون برگ گل پشمینه‌پوشی کرده‌ای

زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را

از میان انبیاء مهر نبوت زان تست

[...]

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است

پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را

می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را

گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع

صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

می توان در سینه روشن ضمیران روی دید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را

می کند دربسته آهی خانه آیینه را

درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است

این سپند شوخ، مجمر می کند گنجینه را

عمر باقی مانده را نتوان به غفلت صرف کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را

نیست صدر و آستانی خانه آیینه را

راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

نسبت یکرنگی طوطی است باغ دلگشا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰

 

نیست ظرف راز عشق او حریم سینه را

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

در دل من نقش چون گیرد، که با خود می برد

شوخی عکس تو دام جوهر آیینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷

 

شوخی راز محبت می شکافد سینه را

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را

خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟

هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸

 

کرده ام از غیر خیال دوست خالی سینه را

از غبار آرزو شستم دل بی کینه را

آسمان را دل ز رشک عشرتم خالی نشد

تا نزد بر شیشه ام سنگ شب آدینه را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹

 

صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را

تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را

فصل گل تا از لب ساغر نگیری کام دل

از میان هفته بیرون کن شب آدینه را

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را

عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را

دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را

روی خندانت کند صیقل گری آیینه را

طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode