گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

گر بدانی قیمت یک تار موی خویش را

کی دهی بر باد زلف مشکبوی خویش را

آمدی با روی از گل تازه تر دوشم به خواب

تازه کردی در دل من آرزوی خویش را

تا نگردد گل ز اشکم زین همه دل کز بتان

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

آرزومند توام، بنمای روی خویش را

ور نه، از جانم برون کن آرزوی خویش را

جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی

هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را

خوبرو را خوی بد لایق نباشد، جان من

[...]

هلالی جغتایی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را

تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را

در نیابم لذتی از همزبانیهای یار

بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را

آن پری از من گریزان است و من از انفعال

[...]

میلی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را

در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را

قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو

گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را

نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم

[...]

جویای تبریزی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

جلوه گر خواهی چو در آئینه روی خویش را

در ضمیر ما ببین روی نکوی خویش را

ظاهر و باطن نکویی را دریغ از ما مدار

گل دریغ از کس ندارد رنگ و بوی خویش را

عقده از زلف تو بگشود و بکار من ببست

[...]

صابر همدانی
 
 
sunny dark_mode