گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

نه همین نازش مرا منع از رخ او می‌کند

هر گره در زلف، کار چین ابرو می‌کند

بی‌دماغی کرده است از بس که حالم را خراب

حیرتی دارم که گل را چون کسی بو می‌کند؟

چون گل رعنا رخش با لاله هرجا چهره شد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۷

 

غارت صبر از دلم آن آتشین‌رو می‌کند

گرمی خورشید گل را مفلس بو می‌کند

چشم مجنون بس که از وحشی‌نگاهان پر شده است

چشم لیلی را خیال چشم آهو می‌کند

آن که چون شبنم ز گل بالین و بستر ساختی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴۳

 

چشم مستت سرمه را بیهوش‌دارو می‌کند

زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می‌کند

بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد

سرو را انگشت حیرت بر لب جو می‌کند

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۰ - تربز فروش

 

دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند

چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۴ - تسمه باز

 

تسمه باز امرد که پشت تسمه را رو می کند

در شکافش هر که قلب انداخت یرغو می کند

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۴

 

قامت خم‌کز حیا سوی زمین رو می‌کند

فهم می‌خواهد اشارتهای ابرو می‌کند

هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم

شمع ما سر بر هوا هم‌،‌ سیر زانو می کند

سایه و تمثال راکم نیست‌گر سنجی به باد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode