گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو

کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو

گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری

گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو

گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست

[...]

کمال خجندی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

آنکه عمری در پی او می‌دویدم سو‌ به سو

ناگهانش یافتم با دل نشسته روبه‌رو

آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل

گرچه بسیاری دویدم از پی او کو‌ به کو

دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت

[...]

شمس مغربی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن

می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو

بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن

می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو

چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت

بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب

ماند وقت اهل معنی جاودان معمور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

در قباب عزتش هر چند پنهان داشتند

صد کرامت بین به هر شهری کنون مشهور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

گر نه تمکین شریعت دادیش تسکین حال

سرزدی در دار دنیا حالت منصور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

چون به ذاکر داشتی همت گه تلقین ذکر

صورت وحدت گرفتی ذاکر و مذکور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

بود عیسی دم که مردم یافتی از وی شفا

صد دل رنجور یک دل ناشده رنجور ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

همت او گنج کنت کنز را مفتاح بود

بود ازان گنج این همه گوهر فشانیهای او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس

از خطور غیر بر دل پاسبانیهای او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

در طریقت بود سلطان وز دل ارباب فقر

گامهای نفس راندن کامرانیهای او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

ای که می گویی بگوی از وی نشان روشنم

هست روشنتر نشان بی نشانیهای او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

زندگانی چون مسیحا کرد با هر مرده دل

ساخت زنده عالمی را زندگانیهای او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

بود شمع جمع پیران جهان ناتافته

پرتو الشیب نوری بر جوانیهای او

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا

سست تر از بند شلوارند پند از من شنو

قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود

هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا

از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او

فی مرایا کل عین قد راینا عینه

فافتحوا عینا کم حتی تروا ماتبتغوا

یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

یار ما دوشینه آمد پرده افکنده ز رو

بانگ زد کای عاشق دیوانه حالت بازگو

تا بدرد عشق ما چون میگذاری روزگار

رهبر و مونس که داری در طریق جست و جو

چون نظر کردم برویش واله و حیران شدم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو

کو نشیند یکدمی با دلبر خود روبرو

تا بملک وصل او جان و دلم آرام یافت

سالها از دست هجرانش دویدم سوبسو

حسن روی او عیان دیدم ز مرآت جهان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو

با خودآ آخر چه گم کردی که می‌جویی بگو

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode