گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

 

لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است

چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است

جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت

شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است

هاله را جز دست و دامان تهی از ماه نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode