گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم می‌زنم

آتش جان در تو و خشک دو عالم می‌زنم

ای بت سنگین‌دل آخر سست‌پیمانی مکن

با من مسکین که لاف عشق محکم می‌زنم

گر نمی‌بینم خیالت ساعتی در پیش خود

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode