گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵

 

گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند

این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

آدمی شکل‌ست لیکن رسم آدم دور ازو

از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند

این جهان چون ذره‌ای در چشم او آید همی

[...]

سنایی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

 

تا کی آن زلف پریشان وقت ما بر هم زند

آه دودآلود ما آتش بر این عالم زند

می خورم من خون به یاد لعل دلداری و هیچ

کس ازین قصه نمی یارد که با او دم زند

لعل جان بخش تو گاه خنده پسته دهان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند

غنچه تر سازد دماغ و خنده بر عالم زند

ای رقیب این جور تا کی کآخر اندر خرمنت

دود آه شب نشینان آتش ماتم زند

گریه حسرت ز حد شد ساقیا ساغر بیار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

شانه می‌خواهم که دم زان کاکل پُرخم زند

پر زبان تیزست ترسم عالمی بر هم زند

چیست دانی نسبت آب خضر با لعل تو

مرده‌ای کز روح‌بخشی با مسیحا دم زند

هرکه چون پروانه پیش شمع رویش جان نباخت

[...]

اهلی شیرازی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۷ - سنگ زن

 

سنگ زن امرد ز جنگ سنگ دایم دم زند

عاشقان را بیند از دور و به سنگ کم زند

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode