گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷

 

آن فروغ دیده و آن راحت دل می‌رود

رخت بردارید، همراهان، که محمل می‌رود

کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من

جمله را خر در خلاب و بار در گل می‌رود

ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی

[...]

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

گرچه بر ما روزگار تیره مشکل می‌رود

چون ترا دیدم درد عالم از دل می‌رود

کعبه معنی دری دارد ز محراب مجاز

هرکه این دریافت بی‌زحمت به منزل می‌رود

دیدن گلزار رویت می‌دهد دل را صفا

[...]

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۶

 

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می‌رود

حاصل دریا و کان از دیده و دل می‌رود

در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است

نقش پای ناقه پیشاپیش محمل می‌رود

کوچه باغ زلف اگر پایان ندارد گو مدار

[...]

صائب تبریزی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ز آب چشم ماست کز دنبال محمل می‌رود؟

اینکه خلقی از قفایش پای در گل می‌رود

دل چو می‌رفت از قفای او وداع جان نکرد

ز آنکه می‌داند که جان هم از پی دل می‌رود

چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی

[...]

سحاب اصفهانی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

در دلم هر لحظه صد سودای باطل می‌رود

تا چه پیش آید کسی را کز پی دل می‌رود

دل نگهدار از صف مژگان او کز فرط حرص

صد سوار اینجا پی یک نیم‌بسمل می‌رود

هست عذرایی مگر در کاروان امشب که باز

[...]

صفایی جندقی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

چون ز شهر آن شاهد شیرین‌شمایل می‌رود

در قفایش، کاروان در کاروان، دل می‌رود

همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت

پیش‌پیشش اشک هم منزل به منزل می‌رود

دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode