گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز

ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش

رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو

[...]

سنایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل مباش

دردمندان توییم از حال ما غافل مباش

اختر فرخنده فالی ماه هر مجلس مشو

آفتاب بی زوالی شمع هر محفل مباش

پای بر جا همچو سروم در هوای قد تو

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۹

 

می کشی چون با حریفان باده لایعقل مباش

از خداچون غافلی باری ز خود غافل مباش

دعوی خون را همین جا بانگاهی صلح کن

روز محشر درکمین دامن قاتل مباش

در میان شبنم ما و فروغ آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

ای دل اندر راه او ده اسبه ران را جل مباش

چست ران چالاک رو لابث مشو کاهل مباش

تا جمال او نه بینی یک نفس ساکن مشو

تا نیایی وصل ره رو رهن هر منزل مباش

خویشتن را بی‌محابا در خطرها در فکن

[...]

فیض کاشانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

سبزهٔ خط گو دمید آشفته چون سنبل مباش

بیش از این در قید زلف و پیچش کاکل مباش

از هزاران بی وفا عاشق چه حاصل عشق را

باغ باید سبز گو تعریف گر بلبل مباش

تیغ همت تیز می باید که در قتل عدو

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode