گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت

عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت

پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع

گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت

لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت

[...]

سلمان ساوجی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰

 

گرچه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت

دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت

خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می کند

بیستون تیغ از کمر نگشود تا فرهاد رفت

صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

آنکه ز آب عدل او، باغ جهان گل گل شکفت

باد قهرش، گر ظلم از ساحت ایام رفت

یاد پیکانش دل بدگوهران در سینه سفت

بخت گیتی شد از و بیدار، و چشم فتنه خفت

واعظ قزوینی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۱

 

خسروان را خاک و خون تن، تیغ فرسا تیر سفت

خورد و خفت دختران را طاق و جفت

یغمای جندقی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وله

 

زاهدی کز چشم شوخت رمزی از مستی شنفت

با مژه خام ره میخانه را از وجد رفت

ایکمانکش طاق ابرویت بتیر غمزه جفت

دوش خواندم آفتابت عقل روشن رای گفت

جیحون یزدی
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - شعرو نظم

 

شعر دانی چیست‌، مرواریدی از دریای عقل

شاعر آن‌ افسونگری کاین ‌طرفه‌ مروارید سفت

صنعت‌ و سجع‌ و قوافی‌ هست‌ نظم‌ و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

باری اندر ملک داری درّ عدل و داد سفت

هم به نام نیک‌، تخت و تاج را بدرود گفت

جانشینان ورا شد جهل و استبداد جفت

طالع بیدارشان از جهل و استبداد خفت

صرصر بیدولتی‌شان خرمن آمال رفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode