گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸۲

 

ای دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن

آفتاب خویش را مغلوب نیلوفر مکن

زیر گردون باش چندانی که جسمت جان شود

گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن

حق نمایی کار هر آیینه بی زنگ نیست

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۸

 

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن

آبرو را سنگسار صنعت‌ گوهر مکن

خار جوهر زحمت‌گلبرک تمثالت مباد

پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن

تا توان درکسوت همواری آیینه زیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۹

 

ای به عشرت متهم سامان درد سر مکن

صاف و دردی نیست اینجا وهم در ساغر مکن

شمع این محفل وبال گردن خویش است و بس

تا بود ممکن ز جیب خامشی سر بر مکن

زندگی مفتست اگر بی‌فکر مردن بگذرد

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

پیش هر کس شکوه از گردون دون پرور مکن

دفتر جمع دل غمدیده را ابتر مکن

عمرها شد ای خضر منت ز حیوان می کشی

لب تر از آب بقا تا زنده ای دیگر مکن

در پی دنیا که آخر خشک لب خواهی گذشت

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode