گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را

درد این معنی نباشد مردم بی درد را

وعده غم می دهد یار و نداند این قدر

کین نوید عشق باشد جان غم پرورد را

هر کجا گردد ز رویش حسن را هنگامه گرم

[...]

جامی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را

دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را

هر که تن را دوست دارد دشمن جان خود است

به که افشانی ز دامان ذلت این گرد را

پشت و روی کار خود با چشم عبرت دیده است

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode