گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

در صف دردی‌کشان دردی‌کش و مردانه شد

بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز

عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

در میان بی‌خودانِ مست دردی نوش کرد

[...]

عطار
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد

با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد

در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت

لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد

آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد

تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی

خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد

عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۱

 

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد

طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد

حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را

استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد

توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۲

 

آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد

هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد

گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود

دید تا زنجیر زلف او دلم دیوانه شد

کاش برمی داشت از خاکش در ایام حیات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۹

 

دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد

تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد

دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت

میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد

هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره!

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد

باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد

دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزه‌گرد

عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد

بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است

[...]

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode