گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت

نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت

سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد

گرم شد هنگامه خوابم بر سر افسانه رفت

آگه از سوز دل ما دل فروزانند و بس

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت

دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت

زاهدا،در دور چشم مست یار از باده گوی

دور ساقی باد باقی! نوبت افسانه رفت

سرخ شد گل درچمن چون خون بلبل را بریخت

[...]

قاسم انوار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت

کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت

خرم آن کز بهر دل جان و جوانی جمله باخت

چون زلیخا در طریق عاشقی مردانه رفت

شمع من سر تا قدم حسن است و لطف و مردمی

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۶

 

زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت

روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت

می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ

چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت

دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode