گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰

 

پند داعی بشنو پس‌رو پندار مباش

تخم شیرین ز پی مائده دو شوره مپاش

مشرکان دعوی توحید نکردندی کاش

چه کند طاقت خورشید ندارد خفّاش

فقها بیهده گویند و مشایخ فحّاش

[...]

حکیم نزاری
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

عین یکدیگر بدیدم ابتدا و انتهاش

جان عارف فارغ آمد از لباس و از معاش

و هو معکم گفت از این رو فاش میگویم بدان

درمقام وحدت از خود من نه می بینم جداش

حق الست و ربکم گفت وهمه جانها بلی

[...]

کوهی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش

عشق را نتوان نهفتن هست بیجا این تلاش

دل ز من بردی ببر جان نیز اگر خواهی رواست

هر دو عالم باشد ار قربان یکموی تو باش

مدعائی نیست دلرا غیر جان کردن فدا

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹ - حلواگر

 

دلبر حلواگرم را هست تیغی دلخراش

از غم او قامتم خم گشت چون حلواتراش

گفتم از آب نباتت کام من شیرین نشد

پشت تیغی زد که شد مغزم چو حلوا پاش پاش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۷ - آشپز

 

آشپز امرد بود استاد در علم معاش

هر کجا سر می نهد دم می زند از آب و آش

خدمت آن آشپز سازند مردم در تلاش

پادشاه وقت باشد هر که دارد دیگ آش

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode