گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

 

عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است

از سپند افتادن، از آتش سرافرازی خوش است

کوهکن حیف است فارغبال دارد تیشه را

ناخنی تا هست در کف، سینه پردازی خوش است

خون دل در ساغر روشندلان زیبنده است

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode