گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای

باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای

زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی

پای بازی سر زنی دردی کشی خونخواره‌ای

گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی

[...]

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - عقل و جانم برد شوخی آفتی بتیاره ای

 

تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره‌ای

زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره‌ای

بدرگی، سرخی، درازی، کفته‌ای، آشفته‌ای

کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن‌باره‌ای

فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۸

 

آه از آن رخسار برق انداز خوش عیاره‌ای

صاعقه است از برق او بر جان هر بیچاره‌ای

چون ز پیش رشته‌ای در لعل چون آتش بتافت

موج زد دریای گوهر از میان خاره‌ای

این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۵

 

ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظاره‌ای

چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پاره‌ای

هر طرف آید به دستش بی‌صراحی باده‌ای

هر طرف آید به چشمش دلبری عیاره‌ای

دلبری که سنگ خارا گر ز لعلش بو برد

[...]

مولانا
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۴

 

من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچاره‌ای

عاشقی سرگشته‌ای از خان و مان آواره‌ای

نیست دلجویی که جوید خاطر دل‌خسته‌ای

نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچاره‌ای

چشم خونبارم اگر بر کوه خون‌افشان کند

[...]

جلال عضد
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای

شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان

وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای

بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵۶

 

ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره‌ای

از بیابان تمنای تو خضر آواره‌ای

می‌تواند مهربان کرد آن دل بی‌رحم را

آن که سازد آب و آتش جمع در هر خاره‌ای

بی‌قراری گر کند معذور باید داشتن

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸

 

صورت حالش دگرگون شد ز گل رخساره‌ای

کار دارد با دل مومینم آتشپاره‌ای

العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند

بسکه گردیده است چشمم تشنهٔ نظاره‌ای

یک نگه کافی است چون شمع از برای شش جهت

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای

آسمان، طفل مسیحای تو را گهواره‌ای

چون توان سیر گلی کردن که از نازک‌دلی

نیستش از چشم نرگس طاقت نظاره‌ای

می‌توانم گفت در میدان ما صاحب‌دمی

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode