گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

گرخیال عارضش بنمایدت نقشی به خواب

نقشبندی کن روان بر آب چشم ما چو آب

آینه بردار و تمثال جمال او نگر

جام می بستان که ساقی می نماید در شراب

سنبل زلفی که بینی نافه ای دان پر ز مشک

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب

زلفِ مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب

مستِ آن چشمِ خوشم کز ناتوانی یک نفس

همچو بختِ خفته‌ام سر برنمی‌آرد ز خواب

تا شد از شمعِ رُخَت پروانهٔ جان باخبر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

ای رموز لوح رویت عنده ام‌الکتاب

کرده طی پیش جمالت نامه حسن آفتاب

سوره سبع المثانی آفتاب روی توست

اهل دل را از رخت روشن چو ماه است این حساب

باز یابد هر که خواند از رخت سی و دو خط

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای شب زلفت که روزش کس نمی بیند به خواب

در تب است از تابش خورشید رویت آفتاب

عالم از نور تجلی کرد نورانی رخت

گرچه زلفت چون شب قدر است و رویت ماهتاب

آن که پیش خط و خالت چون ملک در سجده نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۱۵

 

هرکه باید فیض از «من عنده علم الکتاب »

می رسد «السابقون السابقون » او را خطاب

عاقبت عالم فرو خواهد گرفت این نور پاک

ای خوشا آن کس که در ادراک او دارد شتاب

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

«لن ترانی » می رسد از طور موسی را جواب

چون خطاب از دوست آید سر بنه، گردن متاب

گر ز حق ترسیده از فریاد «یا ربی بزن

تا دمادم بشنوی از حق خطاب مستطاب

چنک می گوید «اغثنی یا ودود» از سوز عشق

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - استقبال از کمال خجندی

 

ما به چشمت عشق می‌بازیم و او در عین خواب

بر رخت حق نظر داریم و می‌پوشد نقاب

صورتت هرجا که ظاهر می‌کند فتوایِ حسن

می‌نویسد مفتیِ پیر خرد صحّ الجواب

گر ز شام زلف بنماید مه رویت جمال

[...]

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۸

 

صبح دولت می دمد با جام همچون آفتاب

فرصتی زین به کجا باشد، بده جام شراب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۸

 

شمسی نان گشته طالع باز همچون آفتاب

وه چه نیکو می نماید خاصه بر خوان کباب

سرخ روئیها بود، آن را که باشد در نظر

بکسمات و شربت قندی که باشد پر گلاب

کله از حمام دیگ آمد برون خندان نگاه

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

آفتاب حسن طالع شد چو افکندی نقاب

حسن طالع بین که دیدم آن رخ چون آفتاب

در خیال خط مشکین تو با عارض به هم

دمبدم چشم تر ما می زند نقشی بر آب

خاک آن در زیر سر شبها غنودن دولتی ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب

بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب

بس که در هر منزلی آید ز چشمم سیل خون

خیمه ها در دیده مردم نماید چون حباب

تا نشانم گرد راهش هر طرف تابد عنان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲

 

جامی ابنای زمان از قول حق صم اند و بکم

نام ایشان نیست عندالله به جز شرالدواب

گردن همت بکش از ربقه تقلیدشان

ورنه افتی عاقبت از منهج صدق و صواب

در بیابان سیهدیهم دهد سرگشته جان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بود پاک از رنگها بی شیشه نور آفتاب

چون به رنگ شیشه ظاهر گشت شد برخود حجاب

گر نه رنگ شیشه ها گردد حجاب نور او

سطوت اشراق آن را مشکل آرد دیده تاب

شد حجاب آیینه نور جمال محتجب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

آن یکی خواهد به شهوت زن که تا فرزند او

بعد مرگ از وی بماند در جهان نایب مناب

وان دگر سازد سرا و خانه تا ز آفات دهر

یک زمان فارغ نشیند کامگار و کامیاب

جمله زین غافل که هر ساعت ز آگاهان غیب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

دی به حمام اندرون از فرق آن مه سرتراش

جمع می کرد آنچه می افکند در یک کاسه آب

بعد ازان کیسه به کف دلاک بر وی دست یافت

کیسه می مالید بر سیمین تنش با صد شتاب

هردو چون از خدمت آن فرق و تن فارغ شدند

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دل چو آید از فروغ برق آن عارض به تاب

سوی خورشید آورد رو چون به سایه ز آفتاب

دل چو در گلشن فتاد از کوی او شد مضطرب

بر زمین خشک ز آنسان کوفتد ماهی ز آب

از خیال طره وی می طپم در بیخودی

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - در طور خواجه

 

ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب

جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب

رفت اهل انجمن هر سوی چون انجم فرو

چشمشان شد صبحدم چون چشم نرگس مست خواب

او مرا چون دید سرمستانه کرده عربده

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

دوش می آمد بگوش جانم از حضرت خطاب

گفت بی صبری تو اندر راه فانی باشتاب

زین خبر چون ذره میکشتم بسر تا حضرتش

آفتابی دیدمش در کف یکی جام شراب

شیوه ی دیدم دو عالم در بن دریا غریق

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

دیده دل بر گشادم همچو ماه و آفتاب

تا بدیدم روز و شب درجان وصال آفتاب

پرتوی بخشید جان را آفتاب روی دوست

تا بچشم او بدیدیمش نه بیداری نه خواب

ز آتش و باد سبکرو برگذشتم تا بعرش

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

هر صبا از چرخ آمد آفتاب مه نقاب

روی بنماید که هستم نور آن عالیجناب

با همه ذرات عالم در حدیث آمد خموش

گوید ای اولاد من چون نی تو در آب و تراب

گل سؤال از بلبل شیدا کند کین ناله چیست

[...]

کوهی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode