گنجور

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

اینکه می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب

خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب

آن منم یا رب در این مجلس به کف جزو مدیح

وآن تویی یا رب در آن مسند به کف جام شراب

آخر آن ایام ناخوش‌تر ز ایام مشیب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

ای جهان عدل را انصاف تو مالک‌رقاب

دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب

دست عدلت خاک را بیرون کند از دست باد

پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب

فکرتت همچون فلک دائم سبک دارد عنان

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - شکایت از دوری

 

هست سوگندم بنام آنکه هست

پیش علمش ذره همچون آفتاب

وانکه بی الهام ارشادش خرد

باز نشناسد خطا را از صواب

کز فراق حضرتت من بنده را

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب

چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب

تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست

راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب

طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت

[...]

ادیب صابر
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

حضرت سلطان فلک پندار و رویش آفتاب؟

هر که را او بر کشد از خاک دانی چیست آب

پس اگر بر آب برتابد برانگیزد بخار

ور نظر در بحر فرمایند برانگیزد سحاب

این بخار از بس عفونت می ستاند جان پاک

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب

تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب

بال و پر ده مرغ جان را تا میان این قفس

بر دلت پیدا شود در یک نفس صد فتح باب

عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار

[...]

عطار
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

اینکه می بینم به بیداریست یا رب یا به خواب

خویشتن را در چنین نعمت، پس از چندین عذاب

ظهیری سمرقندی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶ - و قال ایضاًَ یمدح الّصدر الّسعید رکن الدّین صامد و یصف الشّمس

 

چیست این جرم منوّر سال و ماه اندر شتاب؟

شهسواری پر دل پیروز جنگ کامیاب

شعلۀ او هر سحر جاروب صحن آسمان

طلعت او چشمۀ انوار عالم را زهاب

ملکت او را ز حدّ نیمروز آید زوال

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضا یمدحه

 

در تصاعد بودی اندر این سفر چون آفتاب

کش بود از بعد ابعد دایماً حسن المآب

کمال‌الدین اسماعیل
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان

 

اینک می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب‌؟

خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب

سعدالدین وراوینی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح فخر الملک

 

ترک من پوشد ز آتش پرنیان بر روی آب

ماه من بندد ز سنبل سایبان بر آفتاب

سنبل او مهر پرور، مهر او سنبل پناه

آب او در عین آتش، آتش او عین آب

در دل و چشمم ز عکس آب آتش موج او

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح نظام الدین

 

چیست آن دریا که مشک و گوهرش رنگست و آب

مشک اندر سیم خامست و زر اندر مشکناب

هر زمان ابری برآید زو، بر سیمین زمین

انجم مشکین نقاب افشاند از زرین شهاب

گردد اندر چین چو رخ ننماید از مشکین گوهر

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

آسمان داد فخرالملک خورشید زمین

ای جهان را عهد انصاف تو ایام شباب

ای خداوندی که نوک کلک ملک آرای تو

هادی تیغ ممالک پرور مالک رقاب

قهر و لفظش دستگیر آتش و آبند از آن

[...]

امامی هروی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

آه از این زشتان که مه‌رو می‌نمایند از نقاب

از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب

چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون

دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب

عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

یا وصال یار باید یا حریفان را شراب

چونک دریا دست ندهد پای نِه در جوی آب

آن حریفان چو جان و باقیان جاودان

در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب

همرهانِ آبِ حیوان خضریانِ آسمان

[...]

مولانا
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

منتظر باشند شب‌ها عاشقان ناکرده خواب

تا برآید بامداد از شرق کویت آفتاب

آفتابی می‌کند از مشرق رویت طلوع

کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید تاب

پرتو روی تو نگذارد که بینم صورتت

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب

بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب

هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی

کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب

در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب

داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب

دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد

گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب

گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب

گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب

همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو

شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب

حسرتم زین قصه می آید که من لب تشنه ام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای تمامی خواب من برده ز چشم نیم خواب

وی سراسر تاب من برده ز زلف نیم تاب

تاب زلفت سر به سر آلوده خون منست

گر نخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب

زلف مشکینت کمند افگند بر آهوی چین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode