گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵

 

با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیده‌ام

زان قد آشوب قیامت را دو بالا دیده‌ام

حالی من شد که در هر حال باید شاد زیست

قهقهه کبک دری را در قفس تا دیده‌ام

فاخته آن روز تا شب گشته بر گرد سرم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام

دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده‌ام

صد خلل در راحت تنهاییم افتاد اگر

زآشنایان گردبادی در بیابان دیده‌ام

از غم بی‌خانمانی گریه‌ام رو داده است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم

کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت

کاشتم تخم هوس‌ها را و دل برداشتم

در بیابان طلب از ننگ واپس‌ماندگی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

شکوه درد ترا کی پیش درمان می‌کنیم

تشنه می‌میرم و شکر آب حیوان می‌کنیم

بی‌تو تاریکست کشمیر ای چراغ دیده‌ها

ما سیه‌روزیم در شب سیر بستان می‌کنیم

گل اگر تا سینه در کشمیر می‌آید چه سود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

از ثبات عشق دایم پا بدامن داشتم

گر چو داغ لاله در آتش نشیمن داشتم

بر زلال خضر اکنون صد تغافل می زنم

منکه چشم از تشنگی بر آب آهن داشتم

هیچگه ذوق طلب از جستجو بازم نداشت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

بی‌دماغم دست رد بر وصل جانان می‌نهم

پنبه در گوش از صدای آب حیوان می‌نهم

در بهاری اینچنین از زهد خشک محتسب

ساغرم تا تر شود در زیر دامان می‌نهم

نه صراحی غلغلی دارد نه ساغر خنده‌ای

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم

استخوان سینه موسیقار شد در پیکرم

طالع بدبین، کز آب و آتشم بیقدرتر

گرچه آتش می توان گشتن زآب گوهرم

حکم سودا بر سرم جاری تر است از سیل اشک

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم

عاقبت در گلخن گیتی کف خاکستریم

هیچکس نبود که نبود در پی آزار ما

اهل عالم جمله طفل و ما چو مرغ بی بریم

عاشقانت تیغ کین در یکدگر خوش می نهند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

هم جفای دوستان هم جور دشمن می‌کشم

هرکه از هر جا برآرد تیغ گردن می‌کشم

پهلوی چرب غنا ارزانی دون‌همتان

من ز خاک آستان فقر روغن می‌کشم

چند باشم شعله هر گلخنی دیگر چو داغ

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

چون دف تر ناله از بیداد کمتر می‌کنم

می‌کشم جور و تغافل در برابر می‌کنم

سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا

بوی خون می‌آید از خاکی که بر سر می‌کنم

بس که هردم می‌رسد فوج بلایی بر سرم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

بار ناموسی نداریم از پی دل می رویم

از تهی پائی چه بی اندیشه در گل می رویم

هرگز از سرگشتگی راهی بسر ناورده ایم

مضطرب هر سو چو مرغ نیم بسمل می رویم

طالع وارون ما از بس به سستی مایلست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

بر رگ دل گاه ناخن گاه نشتر می زنم

هر زمان بر ساز غم مضراب دیگر می زنم

در لباس شید زاهد در حرم ره می روند

من درین میخانه بدنامم که ساغر می زنم

عقده مکتوب ما را از گشادن بهره نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲ - در مدح شاه‌جهان

 

بر شکال دولت آبادست و ما بی‌باده‌ایم

دامن دولت که ساقی باشد از کف داده‌ایم

دانه تسبیح بی‌آبست، کی بر می‌دهد

ما چه بی‌حاصل به دام زهد خشک افتاده‌ایم

قلعه‌ها از دولت شاه جهان مفتوح شد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم

صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم

نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار

حق بدست ماست گر چیزی بخود نسپرده ایم

گر بها می داد ما را قدر ما هم می شناخت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

باز عید آمد بغل گیری مینا می‌کنم

از کجا یاری چو او خون گرم پیدا می‌کنم

پندگویان کهنه دیوارند و من سیلابشان

منعشان تا چند باید، رو به صحرا می‌کنم

همچو خار پا به جای خود کسی نگذاردم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

جنت از رضوان، که من زان روضه خرم نیستم

سیر چشمم در پی میراث آدم نیستم

خوردنم غیر از ندامت نیست بر خوان عمل

چند گیرم در دهان انگشت، خاتم نیستم

هرگز از فوت مرادی ناله از من سر نزد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

روز و شب از بس که محو آن میان گردیده‌ام

موی می‌ترسم برآید عاقبت از دیده‌ام

صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم

نام خود را از زبان هیچکس نشنیده‌ام

اشک رنگین، داغ حرمان، زخم رشک مدعی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲

 

همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم

همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم

از ادای خارج هر کس خجالت می کشم

با کمال بیدماغی من وکیل عالمم

من بمردن همدم از ضعف خمار افتاده ام

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

از در محرومی استمداد همت کرده ایم

آرزوها را تمام از سینه رخصت کرده ایم

کیست تا مارا بدست کم تواند برگرفت

بر سر یکپای پیش خم عبادت کرده ایم

این زمان بی بوسه از ساقی نمی گیرم جا

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام

تا کمر را در میان زلف پیدا کرده‌ام

نیستم راضی که سر بر کرسی زانو نهم

تا هوای سربلندی را ز سر وا کرده‌ام

دیده خواهش نبیند توتیا سازی چو من

[...]

کلیم
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode