گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

داغ سودایم، به سوی سینه‌ریشان می‌روم

درد عشقم، رو به دلهای پریشان می‌روم

رام عشقم، کی ز زیر تیغ قاتل می‌جهم؟

زخم جویم، سوی زهرآلوده‌نیشان می‌روم

می‌گریزم پا تهی، از صحبت آسودگان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ما در صبح طرب، ز آب و گل غم بسته‌ایم

چون کدورت، خویش را بر شام ماتم بسته‌ایم

بس که آمد جای اشک از چشم ما خون جگر

تهمت طوفان خون بر چشم پر نم بسته‌ایم

در حریم درد عشق ما، کسی را بار نیست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

زخم ناخن کی برآرد مدعای سینه‌ام؟

خنجر الماس می‌باید برای سینه‌ام

آنچنان پالوده از درد کهن، اجزای من

کز برون چون شیشه ظاهر شد صفای سینه‌ام

وسعت دل می‌دهم چون غنچه شبها تا سحر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

خضر اگر آب حیات آورد، خون دانسته‌ام

هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانسته‌ام

روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود

هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانسته‌ام

دید اندک گرمی‌ای از غیر، از من پا کشید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

بر سر کوی تو عمری شد که ما افتاده‌ایم

دست و پا گم کرده و در دست و پا افتاده‌ایم

ذوق صحبت را غنیمت دان، وگرنه چون مژه

تا گشایی دیده را، از هم جدا افتاده‌ایم

سوی مشتاقان نمی‌آرد نسیم پیرهن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

دیده را در عشق ازین به، مبتلا می‌خواستیم

گریه می‌کردیم و طوفان از خدا می‌خواستیم

وصل می‌جستیم و مطلب حسرت دیدار بود

عشق می‌گفتیم و درد بی‌دوا می‌خواستیم

شکر نعمت کس نمی‌داند چو ما، کز تیغ تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

کی به غیر از دیدنش اندیشه دیگر کنم

چون نظر هرجا شوم گم، سر ز مژگان بر کنم

حال دل خاطرنشان او کنم روز وصال

گر دهد نظاره‌ام فرصت که چشمی تر کنم

چون خیال عافیت بندم، بسوزم خویش را

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

در غمت با گریه شام و سحر خو کرده‌ام

روز و شب چون ابر با مژگان تر خو کرده‌ام

گل نمی‌خواهم، پر است از پاره دل دامنم

می نمی‌نوشم، به خوناب جگر خو کرده‌ام

روز و شب دارم هوای لعل آن شیرین پسر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

ما جهان را رخ ز آب چشم گریان شسته‌ایم

لوح دلها را ز وصف نوح و طوفان شسته‌ایم

نوعروس عشق را گلگونه‌ای در کار نیست

ما ز خون کفر، اول روی ایمان شسته‌ایم

صفحه خاطر ز حرف مرهم آسودگی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

گر ز چنگ شحنه هجران امان می‌یافتم

از وصال یار، عمر جاودان می‌یافتم

خویش را پروانه می‌سوزد ز گرمی‌های شمع

مهر می‌گشتم، اگر یک مهربان می‌یافتم

بهر هر کالای معنی، در کمین صد رهزن است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

..............................

..............................ا می‌کشم

او فراهم می‌کشد چو غنچه جیب از روی ناز

من به صد امید، دامان تمنا می‌کشم

وصل را زان دوست می‌دارم که هجران در پی است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

در میان بیخودی، آرامش دل یافتم

من ز گرداب محبت، ذوق ساحل یافتم

خضر و سرگردانی سرچشمه حیوان، که من

لذت عمر ابد از تیغ قاتل یافتم

اضطراب ناز از بهر نیازست اینقدر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن

زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن

بس که اشک گرم از دامان مژگان ریختم

عرف شد در عهد ما آتش ز آب افروختن

هرکه از عشق منش پرسد، کند انکار، لیک

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

چرخ چون کشتی رود بر روی آب از چشم من

خانه ناموس طوفان شد خراب از چشم من

بس که از دیدار خود محروم می‌خواهد مرا

بگذرد شبها خیالش در نقاب از چشم من

شعله خون آلوده آید از دل اخگر برون

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

من نمی‌گویم به چشمم نه قدم، یا بر زمین

چشم من فرش است هرجا می‌نهی پا بر زمین

کشتی چشم تر من بود با دریا قدر

اشک زور آورد، آمد پشت دریا بر زمین

زیر پای عاشقان باشد زمین و آسمان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

می‌شود هر دم پریشان زلف بر رخسار او

کز پریشان خاطری یادش دهد هر تار او

از بیابان محبت سرسری مگذر چو باد

کز گریبان گل دمد، دامن چو گیرد خار او

بر سر کویش مسیحا تن به بیماری دهد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

فتنه‌ای هر لحظه برمی‌خیزد از مژگان تو

آسمان از فتنه معزول است در دوران تو

من که می‌گردم ز دور، آسوده نگذارد مرا

حال چشمت چیست یا رب پهلوی مژگان تو

کی گرفتار غمت فارغ بود، در خاک هم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه

تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه

زهر اگر بر لب نهی، چون می بنوش و دم مزن

تیغ اگر بر سر نهی، سر بر سر زانو منه

بر میان زنار جز از زلف ترسایان مبند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

شاد باش ای دل که خود را خوب رسوا کرده‌ای

چون نکونامی بلایی را ز سر وا کرده‌ای

هرکه را بینم کشش سوی تو دارد خاطرش

آفتابی، در دل هر ذره‌ای جا کرده‌ای

شکر احسان تو چون آرم به جا ای غم، که تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

کشته‌ای اول به نازم، باز خندان گشته‌ای

می‌توان دانست کز قتلم پشیمان گشته‌ای

من طلبکار توام با چشم در دیر و حرم

تو مرا در سینه همچون روح پنهان گشته‌ای

بعد ایامب که پیشش یافتی راه سخن

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode