گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق

گرچه ما باری نه‌ایم از عشقبازی مرد عشق

ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج

عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق

عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد

[...]

۶ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان

نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست

من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

۸ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

دلبرا! تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام

ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ رانده‌ام

بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی‌رحم تو

گر چه هر تیری که اندر جعبه بُد بفشانده‌ام

ظن مبر جانا که من برگشته‌ام از عاشقی

[...]

۶ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ورچه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین

در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب

[...]

۹ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می زنیم

پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم

از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم

وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم

چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم

نفس کلی را بدل بر نقشِ شادِروان کنیم

دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار

گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم

گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی

[...]

۱۰ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او

پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم

یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر

صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم

هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند

پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم

داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی

[...]

۱۳ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم

صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک

ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم

او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع

[...]

۱۱ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم

در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم

گرچه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون

از قناعت پایگاه پادشایی یافتیم

ما ازین باطل خوران آشنا بیگانه‌وار

[...]

۱۰ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم

هفت کشور را به دور ساغری اندر کشیم

هفت گردون مختصر باشد به پیش مرد عشق

شاید ار دامن ز کون مختصر برتر کشیم

نفس ما خصمی عظیم اندر نهاد راه ماست

[...]

۸ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم

شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم

هم توان از دو لبش شکر زدن یغما ولیک

هر شبی راه لب آن دلبر یغما زنیم

ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم

یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم

هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر

تا به عشق بی‌وفایی دیگر آتش در زنیم؟

تا کی از نادیدنش ما دیده‌ها پر خون کنیم؟

[...]

۷ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان

از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان

باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد

باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان

باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم

[...]

۱۰ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان

گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان

چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل

بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان

چون ز خود بی‌خود شدی معشوق خود را یافتی

[...]

۱۱ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

چون در معشوق کوبی حلقه عاشق‌وار زن

چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن

مستی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن

هر سه را بر دار کن وز کوی معنی دار زن

گوهر بیضات باید خدمت دریا گزین

[...]

۸ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن

تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن

یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند

یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن

هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست

[...]

۷ بیت
سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۲۱