گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

هم نوای بلبل و هم صوت زاغم می گزد

خا ر چشمم می خراشد، گل دماغم می گزد

من بگویم نشئأء پروانه با من نیست، لیک

این قدر دانم که تاثیر چراغم می گزد

من که دل دانسته در کوی تو گم کردم، چرا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

هر که حرصش گام زد، کامش روا هرگز نشد

هر که سلطان قناعت شد، گدا هرگز نشد

کام جانم درمیان آب و آتش حاضر است

هر که با همت برآید بینوا هرگز نشد

بندهٔ تمکین دل گردم که در راه وفا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵

 

اهل معنی دوش بر دوش عقولم دیده اند

چون دعای خویش بر عرش قبولم دیده اند

آشنایی شان به من واپستر از بیگانگیست

بس که ارباب حقیقت بوالفضولم دیده اند

غم هلاکم کرد و کس غمگین نمی داند مرا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود

شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود

از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل

رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود

هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

گفتگو عین صداع است ، ار چه سر گوشی بود

بعد حیرت مایهٔ آرام خاموشی بود

بادهٔ حکمت کشیدم، نشئهٔ غفلت فزود

در مزاج من خودی داروی بیهوشی بود

ماند اندر چون مسیحا بوددر اعجاز دم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد

طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد

مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو

عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد

موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶

 

گر محبت حمله بر ناموس کفار آورد

برهمن را سبحه در گردن به بازار آورد

درمیان گریهٔ مستانه غرقم، شحنه کو

تا شراب آلوده هستم، بر سر دار آورد

گر خجل باشد ز ایمان، لذت کفرش حرام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود

دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود

جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن

در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود

وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد

مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد

نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود

بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد

یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

باز شاهین امیدم اوج پروازی کند

لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند

تا نشانی هست در راه، از سم گلگون فیض

بانگ بر شبدیز جان زن که سبکبازی کند

با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

در ره سودای او، فرزانه در خون می رود

آشنا بر برگ گل، بیگانه در خون می رود

ساغر آسودگان غلتد چو مستان در شراب

می کشان عشق را، پیمانه در خون می رود

بس که خون آلوده خیزد، دود از شمع دلم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید

جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید

هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست

حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید

درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود

آن که از غم شاد گردد، شاد ازین ها کی شود

هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش

کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

العطش ای عشق، تلخ آبی به خاک ما بریز

از شرابی جرعهٔ بر جان پاک ما بریز

باغ ناموسیم، آب میوهٔ ما زهر باد

شبنم آسودگی از برگ تاک ما بریز

از رهش ما را چه می سنجی، مروت را بسنج

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

مُردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز

نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز

بوی پیراهن دماغ پیر کنعان می گزد

ور نه باد مصر دارد بوی پیراهن هنوز

بس که دوش از دود دل کاشانه را پر کرده ام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

داغ داغم کرد یأس و طالب کامم هنوز

دوزخی در هر بُن مو دارم و خامم هنوز

آبم آتش گشت و خاکم شد ز خاکستر بدل

اندرین ره کس نمی داند سرانجامم هنوز

صدهزاران شب ز آه آتشینم تیره روز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

دیده ام پژمرده و حیران گل رویم هنوز

آب فرصت رفت و مشتاق لب جویم هنوز

شد خزان و بلبل از قول پریشان باز ماند

من همان دیوانه مرغ بی محل گویم هنوز

دوش دستم راه دل گم داشت از مستی، ولی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

بزم وصلت دیده ام، آن زهر در جام است و بس

می شنیدم شربت لطفی، همین نام است و بس

دانه می ریزد، تغافل می کن و می بین نهان

شیوهٔ صیاد پی افکندن دام است و بس

جلوهٔ ناز از هزاران شیوهٔ خوبی یکیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

میل دارم کز می غم در بهشت آیم به هوش

یعنی اندر بزم آن حورا سرشت آیم به هوش

میل آن دارم که باز از بادهٔ شوق صنم

در حرم بی هوش آیم، در بهشت آیم به هوش

میل آن دارم که بی باکانه با شوخی بزم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

پا به دامن درکش ای دل و ز جهان ذلت مکش

سهو کردم می کش و از دامنت منت مکش

لاف مردی می زنی در انجمن با دوست باش

خویشتن را چون زنان در گوشهٔ خلوت مکش

غمزه را بازو مرنجان، زخم را ضایع مکن

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode