گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است

خانه را چون دوست بانو لاجرم نارفته است

پرده از عارص فکندی راز ما شد آشکار

آب روشن هرگز از کس راز دل نهفته است

جز به پویت کی گشاید دل در آن بند در زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست

چون هلاک ما رضای اوست ما دانیم و دوست

گر نوازد ور گدازد جان ما کس را چه کار

ور به جان دشمن شود با دوست ما دانیم و دوست

دیده گربان ما در پای هر سرو و گلی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است

عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است

جان که رفت از پیش ما خواهد به آن لب باز گشت

چون به اصل خویش هر چیزی که بینی راجع است

نقطه خال و خطت آبات حسنند و جمال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست

فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست

ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین

کاستان همت صاحبدلان زآن بر ترست

گر براند از خانقاهم پیر خلوت باک نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت

دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت

بر سر ما خاکیان از غیب آمد ناگهی

همچو جان تنها و هوش از جمله تنها برد و رفت

خواستم زلفش گرفتن از سر دیوانگی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست

آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست

ای که گرم و سرد عالم هر دو نیکو دیده ای

گو یکی چون من به اشک گرم و آه سرد کیست

عاشق یکرنگ خواهی جوی در ما خاکیان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

عاشقم بر دلبری با کس چرا گویم که کیست

تو کهای باری رقیبا تا ترا گویم که کیست

آنکه هوشم برد از تن نکهت پیراهنش

گر بیاید باز با باد صبا گویم که کیست

چون ز روی خوب منعم می کنید ای زاهدان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است

خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است

ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من

زندگانی خواهی ار کردن بدین سان نازک است

یکدم بگذر ز عین مردمی بر چشم من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

علم و تقوی سر به سر دعوی است معنی دیگر است

مرد معنی دیگر و میدان دعوی دیگر است

عاشق ار آمد به کویش دینی و عقبی نخواست

جانب طور آمدن مقصود موسی دیگر است

حسن مه رویان چه می ماند بروی یار من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست

روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست

دیده ها از بامها در جست و جوی ماه نو

عاشقان از پستی و بالا به جست و جوی دوست

لیلة القدری که در وی بود حلقه حلقه روح

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت

مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت

از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن

گر توانستی دل بی رحم او را چاره ساخت

هر چه خورد آن نوش لب خون دل فرهاد بود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گرچه از باران دیده خاک آن کو پر گل است

پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است

بنده را گر پیش خویش از مقیلان خوانی رواست

هر که رو در قبله روی تو دارد مقبل است

دل همه تن اشک خونین گشت و آمد سوری چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی

قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت

گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه

این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت

دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست

شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست

سنبل از تشویش باد آورده سر در پای سرو

گوئیا زلف است سر بنهاده بر زانوی دوست

چشم نرگس در کرشمه سحرها خواهد نمود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست

بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست

گرچه چشم می‌گویدم جویم دلت لیکن که یافت

قول مستی راست عهد نامسلمانی درست

عهدها بندد که سازم عاقبت دل با تو راست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست

ما کمر در خدمت سیمین بری خواهیم بست

هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر

تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست

گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست

پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست

هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست

گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست

دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست

حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست

آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی

از زبان بیدلان تفسیر این آبت نکوست

ورد صبح و ذکر شامم وصف آن رویست و مو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست

در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست

صبر باید کردنم بر اشک سرخ و روی زرد

چون ز باغ وصل گلرویان جز اینم رنگ نیست

با غم رویت خوشم در محنت آباد جهان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست

کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست

عاشق نالان می نگرفت بی رویش قرار

عندلیب زار نتوانست بی گلزار زیست

ا گر شنیدی بوی تر از خود برفی بیخبر

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode