گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

 

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع

لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن

هر که ننهاده‌ست چون پروانه دل بر سوختن

گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن

جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲

 

ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من

آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من

سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو

خود نمی‌سوزد دلت چون شمع بر بالین من

تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶

 

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد

کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو

در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو

چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم

بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو

کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

ای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

نادر است اندر نگارستان دنیی روی تو

دختران مصر را کاسد شود بازار حسن

گر چو یوسف پرده بردارد به دعوی روی تو

گرچه از انگشت مانی بر نیاید چون تو نقش

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی

آخر ای بد عهد سنگین دل چرا برداشتی

نوع تقصیری تواند بود ای سلطان عشق

تا به یک ره سایه لطف از گدا برداشتی

گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲

 

این چه رفتار است کآرامیدن از من می‌بری؟

هوشم از دل می‌ربایی عقلم از تن می‌بری

باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان

باغبان را گو بیا گر گل به دامن می‌بری

روز و شب می‌باشد آن ساعت که همچون آفتاب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی

یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی

آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار

همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی

نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خواب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی

سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی

روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر

گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی

گر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی

گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی

ور به خلوت با دلارامت میسر می‌شود

در سرایت خود گل افشان است سبزی گو مروی

ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرم است

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند

گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته‌ست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار

راستی باید به بازی صرف کردم روزگار

هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد

نیست الا آن که بخشایش کند پروردگار

بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش

تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش

کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست

رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش

پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

گر مرا دنیا نباشد خاکدانی گو مباش

باز عالی همتم، زاغ آشیانی گو مباش

بز نیم در آخور قسمت، گیاهی گو مرو

سگ نیم بر خوانچهٔ رزق استخوانی گو مباش

گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل

نقطهٔ سر عاقبت بیرون شد از پرگار دل

گر مسلمانی رفیقا دیر و زنارت کجاست

شهوت آتشگاه جان است و هوا زنار دل

آخر ای آیینه جوهر، دیده‌ای بر خود گمار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم

خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم

خرقه‌پوشان صوامع را دوتایی چاک شد

چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم

عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم

نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم

بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم

باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم

بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode