گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۲

 

در چمن چون یاد آن سرو خرامان می کنم

بلبلان را جمع و گلها را پریشان می کنم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۲

 

هر سحر کز شوق یاد نان و بریان می کنم

صحن فرنی را به یادش مرهم جان می کنم

قامت زناج می آید مرا آن دم به یاد

«در چمن چون یاد از سرو خرامان می کنم»

بر سر سیری کشیدن زله را بس مشکل است

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۴

 

می کند دل آرزوی سفره و خوان شما

زان که قوت جان بود پالوده و نان شما

کی بود یارب که اندر پیش ما جمع آورند

آن برنج روح افزای پریشان شما

خوان حلوائی همی بردند بس آراسته

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode