گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

نو خط من از پی دلهای بی حاصل بیا

بر سر لب تشنگان ای ابر دریا دل بیا

روزگاری شد به تیغت انتظاری می برم

از هلاک من مکن اندیشه ای قاتل بیا

کعبه می گردد به صحرای جنون چون گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

با بد و نیک جهان از بسکه همدوشیم ما

سرمه را چشمیم و حرف سخت را گوشیم ما

عقده ایی در هر خم زلفی که باشد شانه ایم

کاکلی هر جا پریشان می شود دوشیم ما

قامت ما خم شده و فکر کنار از سر نرفت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

یارب از دارالشفای خود دوایی ده مرا

لطف کن افتاده ام از پا عصایی ده مرا

مشت گل را داده جان و مرغ عیسی کرده ایی

قوت اعضا کرم کن دست و پایی ده مرا

بر زبان ناتوانی غنچه باشد ناله ام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

خاک مجنون داد تا بر باد آه سرد ما

خواهد آمد خانه خیز اکنون به صحرا گرد ما

کهربا در دست ما کی می تواند آب ریخت

می کشد بی آبرویی پیش رنگ زرد ما

کوه خواهد جست همچون نبض بیماران ز جا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

هر شب از یادت منور می کنم کاشانه را

گردباد آه می سازم چراغ خانه را

می کند عشاق را سنگ فلاخن کوی تو

جوش سودای تو گرداند سر دیوانه را

تا به زلفت ره نیابد دست غماز نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

تا به آن گلگون قبا چون سایه همدوشیم ما

پیرهن در خون خود آلوده می پوشیم ما

پیش ما ای شمع لاف صحبت آرایی مزن

صد زبان داریم همچون شانه خاموشیم ما

بال قمری سرو را باشد حصار عافیت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

از خزان محفوظ کن یارب گلستان مرا

آب ده از جویبار خضر بستان مرا

بند بند من ز سستی از پی پاشیدنیست

استخوان بندی کرم فرما نیستان مرا

کلبه ام را ماهتابی ده ز نور معرفت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

یارب از دارالشفای خود دوایی ده مرا

دردمندم مرحمت فرما شفایی ده مرا

بهر طاعت گوشه محراب را منزل کنم

پیر صاحبدل کن و پشت دوتایی ده مرا

ناتوانم همچو باد صبح صرصر می رود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای چمن آرا خزان گشتم بهاری ده مرا

سبز گردان همچو سرو برگ و باری ده مرا

چون خضر گردان مرا میراب آب زندگی

گلشنم تا سبز گردد جویباری ده مرا

می برم بر آستان اهل دل روی نیاز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای نگاهت متکای جان به غارت داده‌ها

گردش چشمت کمند وحدت آزاده‌ها

بر زمین خاکساران تا قدم آورده‌ای

نقش پایت می‌زند گل بر سر افتاده‌ها

نام آزادی برآوردند در باغ جهان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ساقیا می ده که موج او برد از جا مرا

گردبادآسا به یک دور افگند از پا مرا

بی جنونی نیستم از سایه وحشت می کنم

ناله زنجیر می آید ز نقش پا مرا

تشنه ام همچون صدف یک قطره سیرابم کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

غنچه خسبی ها در آغوش چمن دارد مرا

حفظ آب روی سر در پیرهن دارد مرا

چون سپند امروز بی آرامم از سودای هند

یاد خاکسترنشینی بی وطن دارد مرا

می خورم از بهر یک مصراع چندین پیچ و تاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بی قرار امروز آن سیمین بدن دارد مرا

خار در پیراهن آن گل پیراهن دارد مرا

تا حدیثی از لب او در قلم آورده ام

در میان طوطیان شیرین سخن دارد مرا

آدمی را میوه فردوس می سازد جوان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

خانه بر دوشم پریشان کو وطن دارد مرا

بر جنون تکلیف چاک پیرهن دارد مرا

غنچه گل نیستم تا از نسیمی وا شوم

روزگار رفته سر در پیرهن دارد مرا

حلقه بزم است طوق بندگی بر گردنم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بی پر و بالی درین گلشن هوس باشد مرا

همچو مرغ بیضه عریانی قفس باشد مرا

تشنه ام از سادگی می جویم امداد از حیات

التماس از همدم کوته نفس باشد مرا

کاروان را گوش از غفلت به آواز دراست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

مرغ بی بالم گلستان کی هوس باشد مرا

خنده گل چاک دیوار قفس باشد مرا

التماس سوزن از عیسی مریم کی کنم

گر به نقش کفش پایی دسترس باشد مرا

کی شوم پابست تار و پود خود چون عنکبوت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ناله کردن بر سر کویش هوس باشد مرا

می نهم لب بر لب نی تا نفس باشد مرا

بر طواف کعبه کویش به پهلو می روم

نقش پا گیراتر از دست عسس باشد مرا

بر دلم رحمی کن ای صیاد از خونم گذر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

سبزه خطش کشیده در کنار آئینه را

عکس رویش کرده گلبرگ بهار آئینه را

می برد مشاطه بهر جستجویی آن پری

بر سر بازارها دیوانه وار آئینه را

خاطر روشندلان از شیشه نازکتر بود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

در نظر روزی که آرد آن نگار آئینه را

سرکشد هر صبح خورشید از کنار آئینه را

در نمد پیچیده است آئینه را مشاطه گر

بس که کرده عکس رویش شرمسار آئینه را

خورده از خورشید صد ره لشکر انجم شکست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

هر که آرد در نظر آن پر حجاب آئینه را

گرد سر گردند ماه و آفتاب آئینه را

آسمان بنشانده جامی آفتاب آئینه را

کرده عکس روی او عالیجناب آئینه را

چهره گلشن فریبش می نماید رنگها

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۹
sunny dark_mode