گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

دوش دیدم بر در میخانه پیر می‌فروش

کرده یک یک می‌کشان آویزه حکمش به گوش

از می مینای او میخوارگان مست و خراب

زآتش صهبای او دردی کشان اندر خروش

این به آن گوید هنیألک ز من بستان قدح

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

یاد آن شب‌ها که در زلف تو ماهی داشتیم

روز روشن از پی شام سیاهی داشتیم

با خیال روی چون آینه و لعل لبت

سوز و ساز و صبر و تاب و اشک و آهی داشتیم

آفتابا، تا رخت طالع نگشت از شام زلف،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

یاد ایامی که در کوی تو کاری داشتیم

ما و دل با زلف و رویت روزگاری داشتیم

در خم هر حلقه زلف تو در القیم پارس

ای خوش آن شبها که ما چین و تتاری داشتیم

با دو زلف بیقرارت هر سحرگه با نسیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

برق عشقت را، چنان در استخوان آورده‌ام

کاستخوان را همچو نی، آتش به جان آورده‌ام

از دهانت خواستم سرّی بیارم در میان

هیچ را، تعبیر از آن سرّ دهان آورده‌ام

بس که در موی میانت برده‌ام فکرت به کار

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

یار ما، برماه از عنبر نقاب انداخته

ماه ما، سنبل به روی آفتاب انداخته

گر جهان در جام جم پیدا، مهم از لعل لب،

یک جهان یاقوت، در جام شراب انداخته

از لب چون سلسبیلش سوخت جانم، ای عجب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای که اندر زلف مشکین پیچ و تاب انداختی

مشک در چین و تو چین در مشک ناب انداختی

آب دادی هی به چهر و تاب دادی هی به زلف،

تا که از آن آب و تابم زآب و تاب انداختی

کشور معموره دل را که دارالملک توست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

راد کف، آقا محمد جعفر، ای کز بدو حال

مردی و مردم نوازی در نهادت مدغم است

بهر فتح باب دارالضرب این فرخ دیار

ساعد سیمین تو، الحق کلیدی محکم است

هیچ احوالم نمی پرسی که این فرزانه دوست

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode