گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا

کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا

چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار

شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا

دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا

کی بصد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا

با خیال آن پری خو کرده ام ناصح برو

خوش نمی آید ملاقات بنی آدم مرا

نه منم بی غم نه غم بی من دمی ایزد مگر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

هیچ‌گه بر حال من رحمی نمی‌آید ترا

می‌کشی ما را مگر عاشق نمی‌باید ترا

می‌شود آتش ز باد افزون چه باشد گر مدام

حسن روز افزون ز آه من بیفزاید ترا

گر ز من در خاطر پاکیزه داری اضطراب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا

بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا

از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی

در جوانی محض بیداد و جفا دیدم ترا

بی وفایی را نه امروز از کسی آموختی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

رسم زهد و شیوه تقوی نمی دانیم ما

عشق می دانیم و بس اینها نمی دانیم ما

نیست ما را در جهان با هیچ کاری احتیاج

هیچ کاری غیر استغنا نمی دانیم ما

ما نمی گوییم کاری نیست غیر از عاشقی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

هست می گویند خالی آن غدار آل را

چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را

چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود

غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را

ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

باز خونبارست مژگانم نمی‌دانم چرا

اضطرابی هست در جانم نمی‌دانم چرا

عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود

مانده‌ام حیران که حیرانم نمی‌دانم چرا

روزگاری شد که بدحال و پریشانم ولی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

درد رسوایی نخواهد داشت درمان ای طبیب

خویش را رسوا مکن ما را مرنجان ای طبیب

هست بهبود تو در ترک علاج درد من

چون ندارد فکر بهبود من امکان ای طبیب

خون گشودن از رگ تن چیست گر داری مدد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب

بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب

بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا

می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب

تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب

می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب

وصل تو می خواهم ولی مشکل که بندد صورتی

نیست اهل درد را از خوان وصل او نصیب

آتشی از شوق گل در دل ندارد غالبا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست

باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست

دید چون لطف جمالت باز بر هم زد زرشک

نقش بند دهر در گلزار هر آیین که بست

گر خورد خونابه دل بر یاد لعلت دور نیست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

صیقل آیینه دلها نم چشم ترست

هر کرا نمناک تر دیده دلش روشن ترست

روز نومیدی مراد از قطرهای اشک جو

رهبر گم گشتگان در ظلمت شب اخترست

گریه کن آب چشمی ریز گر صاحب دلی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست

اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست

داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی

غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست

شرط حسنست آن که طاق آن خم ابرو دو تاست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

باغبان لطف قد آن سرو در شمشاد نیست

کی نماید تربیت جایی که استعداد نیست

گر خط دور لبت را بر زبان آرم مرنج

نقش شیرین را ضرر از تیشه فرهاد نیست

ساغر خونابه دل بسته ره بر ناله ام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست

تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است

جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست

غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است

شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت

خارها در زیر پهلو داشت آرامی نیافت

کرد بلبل پیش گل بنیاد درد دل بسی

زود گل بگذشت و آن درد دل اتمامی نیافت

وه چه ملکست این که دور گل گذشت کس درو

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

برگ گل کز هر طرف آرایش دستار تست

جسته هر جانب شرار آتش رخسار تست

گر ترا حسن رخ از گلها فزاید دور نیست

در حقیقت گل تویی گلهای دیگر خار تست

غیرت رنگ رخت گل را گریبان کرد چاک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است

وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است

تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست

میل چین زلف محبوبان خطایی بوده است

نقش خویش و صورت شیرین کشیده کوهکن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست

عاشقان را کام دل جستن ز خوبان خوب نیست

چون ندیدم صد جفا از یار می خواهم وفا

چیزی از محبوب می خواهم که در محبوب نیست

مرد باید تا نیازارد ز خود معشوق را

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode