کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
گر به قسمت قانعی بیش و کم دنیا یکی است
تشنه چون یک جرعه خواهد کوزه و دریا یکی است
حرص گر دهقان نباشد کشت را شبنم بس است
خوشه و خرمن به پیش چشم استغنا یکی است
کج نظر سود و زیان را امتیازی داده است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسن است
وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزن است
رخصت سیر جهان میخواستم از عقل، گفت
اهل عزلت را سفر از یاد مردم رفتن است
تا شکست کاملان جستن هنر گردیده است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
شیوهٔ نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت؟
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بیانصاف را از عیب جوئی چاره نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است
چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است
گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم
کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است
از طریق راست خاشاکِ خطرها رفتهاند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
ای به از گل بر سر احباب خاک خواریات
چارهساز جان کار افتاده زخم کاریات
در کنار نامهٔ اغیار یادم کردهای
تا بدانم بعد از این قدر فرامشکاریات
ایدل از آب حیات نامههای دوستان
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
در شراب صحبت احباب زهر غفلت است
گر به چاه افتد کسی بهتر ز دام صحبت است
منکر آئینهاند آنها که اهل عزلتاند
خلوتی کابنای جنسی گنجد آنجا کثرت است
با وجود ناتوانی نرگس بیمار او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت
عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد
تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت
بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت
هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت
کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود
هر سو مویم تو گوئی تیشه فرهاد داشت
تخم اشکی از برای دیده ما واگذار
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
تا نمی گریم چراغ دیده ام را نور نیست
سیل اگر باز ایستد ویرانه ام معمور نیست
بسکه در عالم جفا از خوبرویان دیده ام
آرزوی جنتم در دل ز بیم حور نیست
هست در شرع محبت رسم و آئین دگر
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
دایم اندر آتش خود عاشق دیوانه سوخت
شمع محفل را گناهی نیست گر پروانه سوخت
دیده باعث شد اگر ویرانه ام را آب برد
از تف دل بود آن آتش که ما را خانه سوخت
طره اش زان آتش رخسار تابی یافته
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است
بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب
قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است
من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است
تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است
دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل
کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است
شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱
چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست
ز آتش دل همچو مجمر دیده ما روشنست
هر که را ایام پیش آورد زودش پس نشاند
این پشیمانی ز جزر و مد دریا روشنست
نور بی برگی کند در خانه ها کار چراغ
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
سیر گل امسال از تنهائیم دلخواه نیست
ز آشنایان غیر بلبل کس بمن همراه نیست
هر مرادی را بهمت می توان تسخیر کرد
دست کوته سهل باشد همت ار کوتاه نیست
نیست ما را دانه ای جز کاه در کشت امید
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست
بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست
تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست
ناله بیمار غیر از نعره مستانه نیست
نیست سامانی بغیر از رخنه در ویرانه ام
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸
در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست
غیر دعوی بلند و همت کوتاه نیست
کیسه ای بر وعده های بخت نتوان دوختن
خفته گر در خواب حرفی گفت از آن آگاه نیست
از نفاق صحبت مردم ز بس رم کرده ایم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است
رخنه مانند قفس آرایش کاشانه است
کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار
جغد را ارزانی آن گنجی که در ویرانه است
بر دَر و بامِ دلم ، غم بر سرِ هم ریخته است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست
تیر بر سنگ آزمودن جز زیان تیر نیست
گر بخلق الفت نمی گیرم گناه من بدان
طینت ابنای دهر از خاک دامن گیر نیست
خواری و عزت درین محنت سرا یکسان بود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸
دل بزیب و زینت دوران هنرپرور نبست
غیر نقش بوریا بر خویشتن زیور نبست
تا دلم در کنج غم بر حال زار خود نسوخت
همنشین بر زخم من مرهم زخاکستر نبست
کاروان ها بار عشرت بست بهر دیگران
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱
چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت
داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت
بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد
آن گل خودرو وفایش عمر یک شبنم نداشت
منکه غمخوار دلم از من مپرس احوال او
[...]