×
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸
آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او
باد جان من فدای عشوه شیرین او
دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ
ما و شبهای دراز و گیوی مشکین او
دل به چندین آبگینه جانب او رفت باز
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳
میتراود التفات از جبههٔ پرچین او
جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او
بس که دارد نازکی، کار مکیدن میکند
چشم اگر بردارم از لعل لب شیرین او
خضر را عمر ابد از یک دم آب زندگیست
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۸ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او
خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - در بزرگداشت فردوسی
نیم گیتی شد مُسَخَّر از طریقِ دینِ او
شد جهان آیینهدار چهرهٔ آیین او