گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

دم به دم بیند اسیری حسن او نوعی دگر

نوش بادش هر نفس جام تجلی نو به نو

اسیری لاهیجی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

عاشقم کردی و گفتی با رقیب تندخو

عاشق روی توام، با هر که می خواهی بگو

جان من، دلجویی اغیار کردن تا بکی؟

گاه گاهی هم دل سرگشته ما را بجو

ای طبیب، از بهر درد ما غم درمان مخور

[...]

هلالی جغتایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

خانه ی کعبه را کنند گرو

چند روز اوفتند در تک و دو

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

بس که سرو قامت او دلپذیر افتاده است

برندارد دل به رفتن آب از تمثال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

نقش پای او به خون بی گناهان محضری است

بس که گردیده است خون عاشقان پامال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم

نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

ظاهر از شام غریبان است احوال غریب

حال دل پیداست از زلف پریشان حال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

سکه تا آورد در زر روی، گردانید پشت

ای خوشا جرمی که عذری هست در دنبال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

شد در آن کنج دهن از خرده بینی گوشه گیر

داغ دارد گوشه گیران جهان را خال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

دستگاه بوسه را زیر نگین آورده است

دست اگر یابم، به دندان می کنم تبخال او!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

می کند قالب تهی تا حسن گردانید روی

بر امید جان نو آیینه از تمثال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

چون مسیحا همت هر کس بلند افتاده است

آسمان صائب بود چون بیضه زیر بال او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش

بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است

نکهت پیراهن یوسف ز شرم بوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

با هزاران دست نتواند عنان دل گرفت

سرو در وقت خرام قامت دلجوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

از گداز شرم با آن خیرگی گردد هلال

بگذرد گر آفتاب شوخ چشم از کوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

چون صف مژگان دو عالم را کند زیر و زبر

تیغ را سازد علم چون غمزه جادوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

می رود دایم سراسر در خیابان بهشت

هر که را زخم نمایانی است از بازوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

نیست در دامان گل شبنم، که تا روی تو دید

از خجالت آب شد آیین بر زانوی او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷

 

چون تواند دیده صائب به گرد او رسید؟

خاک زد در دیده اختر رم آهوی او

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode