شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸
چشم عالم روشن است از آفتاب روی او
هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او
جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من
هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او
از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او
شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟
او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم
ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او
دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او
میشود صد نکتهام خاطر نشان تا میشود
نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او
در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق
صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او
فتنهها برپا کند کز پا نشنید روز حشر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در رثاء
تا که از گرد یتیمی پاک سازد روی او
تا که افشاند به دلجوئی غبار از موی او
تا که در نازک مزاجیهای جان سوزش کند
سازگاری با مزاج و همرهی با خوی او
تا که وقت تندخوئی چارهسازیها کند
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹
تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او
میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی
سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او
تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او
همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش
بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او
در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۷
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۱
برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او
طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۲
بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او
بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۱
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او
در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او
چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟
کز شمیم گل غبار آلود گردد موی او
آنکه بال سرعت رنگش ز ضعف تن شکست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۱
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او
در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او
از زبان من بگو با عنبر افشان موی او
سرکشی را ترک فرما رهزنی را توبه کن
با ادب شو چنگ کمتر زن همی بر روی او
گه بگوشش سر به نجوی می نهی از شیطنت
[...]