گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست

در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست

شب خیال قامتت از دیده تر می‌گذشت

تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست

ناقه محمل‌نشین یک بار راهی گم نکرد

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

عشق بیچون تو یارب در دل من چون نشست

گوهر روحی پاکی بین چه سان در خون نشست

گشت عالم را سراپا جای گنجایش نیافت

غیرصحرای دل من زان درین هامون نشست

اینقدر دانم که جا کرده است در ویرانه ام

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode