گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

می‌دهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن

روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند

گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است

از غریبانی که کویت را غبار دامنند

دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۷

 

هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند

خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند

از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان

خودپرستان روز و شب محشور با اهریمنند

ناقصان از تندخویی در گذار برق و باد

[...]

صائب تبریزی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۳۳ - خطاب به میرزا صادق

 

بیم آن داریم کز بس نیشمان بر دل زنند

تنگمان آرند و نطق بسته مان را وا کنند

قائم مقام فراهانی
 
 
sunny dark_mode