گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۳ - در التماس برات انعام گوید که خبر آن بدو رسید و برات نرسیده بود

 

ای خداوندی که بر درگاه جاهت بنده‌وار

چرخ و انجم سالها اجری و راتب خورده‌اند

بنده را فخرالزمان اسحق و چندین کس جز او

تازه از انعام تو چیزی حکایت کرده‌اند

گر درستست این سخن معلوم کن تا آن برات

[...]

انوری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

دامن چشمانش آلودست خونی کرده‌اند

یا مگر دوشینه تا وقت سحر می خورده‌اند

بر جمالش نقطه‌ای دیدم عجب آمد مرا

تا چرا بر روی خورشید آن سیاهی کرده‌اند

گفتم آن خال سیه بر روی خوبت چیست؟ گفت:

[...]

حکیم نزاری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۳

 

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند

خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اند

گر حرامی در رسد با ما چه خواهد کرد از آنک

رخت ما پیش از نزول ما به منزل برده‌اند

می‌پرستان محبت را ز غم اندیشه نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

زنده اند آنها که پیش چشم خوبان مرده اند

مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپرده اند

چشم سرمستان دریا کش نگر وقت صبوح

تا ببینی چشمه ها را کاب دریا برده اند

ما برون افتاده ایم از پرده ی تقوی ولیک

[...]

خواجوی کرمانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - این ترکیب بند حین وداع و معاودت از مکه معظمه به هندوستان به طرز عرفای موحد در نعت حضرت سید المرسلین مذیل به اسم ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

 

دیده ام را از جمال کعبه بینا کرده اند

توشه راه خراباتم مهیا کرده اند

خوش تماشاییست گبری سجده می آرد به دیر

دامن عرش و نقاب کعبه بالا کرده اند

برهمن گویا همی سوزد که هر سو در منا

[...]

نظیری نیشابوری
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند

سینه ها گویی که فانوس چراغ مرده اند

می فریبد هر قدر دور از نظر باشد سراب

گوشه گیران بازی دنیا فزون تر خورده اند

کی مراد خلق بر روی زمین حاصل شود؟

[...]

جویای تبریزی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند

خار ما خوردیم و ایشان گُل به دست آورده‌اند

نی غلط گفتم که آن دزدان بی‌ناموس و ننگ

خون دل‌ها خورده، آرام دل ما برده‌اند

طالبان عدل و قانون را ز مرگ اندیشه نیست

[...]

ادیب الممالک
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

میْ‌پرستانی که از دور فلک آزرده‌اند

همچو خم از ساغر دل دورها خون خورده‌اند

نیست حق زندگی آن قوم را کز بی‌حسی

مردگان زنده بلکه زندگان مرده‌اند

در بر بیگانه و خویشند دایم سرفراز

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode