×
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوستتر دشمنتر است
ز آن که نتواند که بیند شاهدِ خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت
ناتوانم کرد چشم جادوی افسونگرت
رگ برون آمد مرا از پوست در عشقت، مگوی
کز ز بهر آن خط مشکین بیاید مسطرت
گر زنم جامه به نیل و یا شوم غرقه در آب
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
اوج همت تا نفس باقیست پستی میکشد
بگذری زین نردبانها تا رسی بر منظرت
ای حباب از صفر اوهام اینقدر بالیدهای
[...]