امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
ای شکوه نیم ترکت را زفعت بی ریا
تارک نه ترک زنگاری گردون زیر پا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
خاک درگاهت که گوئی رفعتست اندر سپهر
صحن دلخواهت که گوئی دانش است اندر صفا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
ز اقتباس سایه ات با مهر مستغنی کند
دیده ادراک را، ز آیینه گیتی نما
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
شاخ ترک نیم ترکت را کز آب لطف اوست
شاخ دولت تازه و برگ مکارم با نوا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
ز التفات منزل دستور اعظم منزویست
جان دولت گویی اندر قوهٔ نشو و نما
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
صاحب عادل، پناه مملکت، صدر جهان،
حاتم ثانی، جهان معدلت، جان سخا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
زبده دوران ضیاء الدین علی کز کلک اوست
آن باستحقاق و استعداد توفیق قضا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
حل و عقد دولت دین گستر دنیا پناه
آب و تاب خنجر حق پرور گیتی گشا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
ملجاء دولت وزیر ابن الوزیر ابن الوزیر
آنکه حشمت را روان بخشید و مدحت را بقا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
رونق حکمش که بر دست فلک بست ارتعاش
جنبش کلکش که تعظیم هنر کرد اقتضا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
ای سپهر ملک را رأی منیرت آفتاب؛
ای جهان جاه را خاک جنابت توتیا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ضیاءالدین علی
تا ز صدر مسند دنیا و دین باشد نشان
ز آستان دین پناهت باد در عز و علا
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا
دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری
دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا
کوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
از عنایتهای آن شاه حیات انگیز ما
جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق ما
چون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا
جام می میریخت ره ره زانک مست مست بود
خاک ره میگشت مست و پیش او میکوفت پا
صد هزاران یوسف از حسنش چو من حیران شده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گرچه درد عشق او خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا
از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
[...]