گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

تا عبای شه بدوش خویش میر ما گرفت

بخت خندان گشت وگفتا حق بمرکر باگرفت

بد چو از آل عبا شد زیب بالایش عبا

بس بعهدشاه عادل کار دین بالا گرفت

می همی نوشد بجای آب جوید باز می

[...]

جیحون یزدی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۸ - ترکیب بند

 

دامن این خیمه را دست سحر بالا گرفت

ساقی چرخ از می خور ساغر صهبا گرفت

آهوی گردون سوار بره شد مانند شیر

یال و دم رنگین زخون، جادرصف هیجا گرفت

بازگشت از دست ظلمت باز شاهنشاه روم

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

شب که در دل عکس خورشید رخ او جا گرفت

ظلمت هر ذره‌ام باج از ید بیضا گرفت

سرفرازان را به عالم جو تواضع چاره نیست

درس تعلیم ادب می‌باید از مینا گرفت!

در طریق عشق از سعی طلب غافل مباش

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۲

 

از فراقت لعل و یاقوت و صدف دریا گرفت

بلبل از شوق گل رویت چمن مأوا گرفت

آهو از شست خدنگت دامن صحرا گرفت

هرکه از میخانه چشم تو یک صهبا گرفت

طغرل احراری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۱ - فی میلاد امیرالمؤمنین علیه السلام

 

کعبه چو نگوی سبق از سینۀ سینا گرفت

پایه برتر از فراز گنبد مینا گرفت

خانه، بی سالار و صاحب بود تا میلاد شاه

سر بکیوان ز درچه رب البیت دروی جا گرفت

تا ز برج کعبه خورشید حقیقت جلوه کرد

[...]

محمدحسین غروی اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - ضیمران

 

ضیمرانی در بن بید معلق جاگرفت

پنجهٔ نازک به خاک افشرد وکم کم پاگرفت

سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش

پرده پیش پرتومهر جهان‌آرا گرفت

شاخ نیلوفر چوکرمی سر ز جا برکرد وگفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

الغرض گفتار او در گوش مردم جا گرفت

هم بدین شرط از گروه شیعه پیمان‌ها گرفت

زان ‌سپس جشنی‌ بدین‌ شادی در آن صحرا گرفت

گشت نادرشاه و کار ملک ازو بالا گرفت

پس به اسپاهان شد و بر تختگه ماوا گرفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

کار علم و اختراع اندر جهان بالا گرفت

غیر ایرانی که در کنج قناعت جا گرفت

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲