گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست

لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار

[...]

جهان ملک خاتون
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید

سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید

هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت

رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید

آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱

 

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید

صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار

پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲

 

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

در سواد اعظم چشم غزالان واکشید

مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر

آن توانگر شد که هویی بر در دلها کشید

سد راه عجز، ترک شیوه عاجزکشی است

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode