گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

ای بت زنجیر جعد، ای آفتاب نیکوان

طلعت خورشید داری، قامت فردوسیان

نافرید ایزد زخوبان جهان چون تو کسی

دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان

گرت خوانم ماه، ماهی، ورت خوانم سرو،سرو

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰

 

مهرهٔ ناچخ بکوبد مهره‌های گردنان

نشتر ناوک بکاود عرق‌های سهمگین

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - مدح سیف الدوله محمود

 

دو مساعد یار و دایم جفت و با هم همزبان

شکل و رنگ این و آن چون گلبن و سرو روان

با لباس حور عین با صورت خلد برین

با جلال آفتاب و با کمال آسمان

دوستان دارند ایشان هر یکی بس بی شمار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - مدیح سیف الدوله محمود

 

گر نه شاگرد کف شاه جهان شد مهرگان

چون کف شاه جهان پر زر چرا دارد جهان

ور نشد باد خزان را رهگذر بر تیغ او

پس چرا شد بوستان دیناری از باد بزان

راست گویی منهزم گشت از خزان باد بهار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۱ - هم در مدح او

 

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزای ای نگار مهرجوی مهربان

همچو روی عاشقان بینم به زردی روی باغ

باده باید بر صبوحی همچو روی دوستان

تاجهاشان بود بر سر از عقیق و لاجورد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۱۶ - مهر روز

 

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

مهر بفزای ای نگار ماه چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر

مهربانی به بروز مهر و جشن مهرگان

جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴

 

چون پدید آمد مبارک ماه نو بر آسمان

بر بساط نیلگون زرین کمان بردم گمان

دیدم آن ساعت ز روی یار خویش و ماه نو

بر زمین سیمین سپر بر آسمان زرین کمان

عاشقان دیدم که با من دستها برداشتند

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۶

 

چون قوام‌الدین و فخرالدین ندیدم میهمان

چون شهاب‌الدین به دنیا هم ندیدم میزبان

هرکجا باشد به‌ گیتی میزبانی چون شهاب

کی عجب‌گر چون قوام و فخر باشد میهمان

آسمان از اختران‌ گر بر زمین دارد شرف

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۷

 

آنچه‌ کرد امسال در روم و عرب شاه جهان

هیچکس هرگز نکرد از خسروان باستان

کشور روم و عرب را رام‌ کرد اندر سه ماه

کس ندیده‌است این به خواب و کس‌ نداده‌ است‌ این‌ نشان

هر خبر کان از تعجب خلق را باور نبود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۸

 

چون بهشت است این همایون بزم سلطان جهان

حَبّذا بزمی همایون چون بهشتِ جاودان

ساکنانش حورِ سیمین عارضِ زرین‌ کمر

خازنانش ماه آتش ناوَکِ آهن کمان

نوبهارست این شکفته در میان نوبهار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان

نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان

کشتی امید خلق آسوده اندر موج او

موج او اندر جهان پیدا و ناپیدا کران

اندر او غَوّاص فکرت گوهر آورده به دست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۰

 

طبع‌ گیتی سرد گشت از باد فصل مهرگان

چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان

هجر یار مهربان‌ گر چهر را زردی دهد

بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان

در هوا و در چمن پوشید سنجأب و نسیج

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۱

 

زرگری سازد همی باد خزان اندر رزان

زان همی زرین شود برگ‌رزان اندر خزان

زردی و سرخیم از عشق است کز تیمار او

زردی و سرخی پذیرد چهره و اشک روان

چون کند باد خزانی زعفرانی بر درخت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۳

 

رای سلطان معظم خسرو خسرونشان

معجزات فتح را بنمود در مشرق عیان

هرکه خواهد تا بداند معجزات فتح او

گو بیا بشنو حدیث زابل و هندوستان

رایت مه‌پیکرش را مشتری خوانم همی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۵

 

ای جهانداری که از تو تازه باشد جاودان

گوهر طغرل‌بک و جغری‌بک و الب‌ارسلان

تا جلال دولتی دولت بماند پایدار

تا جمال ملتی ملت بماند جاودان

نیست جز تو خلق عالم را یکی فریادرس

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۰

 

ای شکفته سنبل و شمشاد تو بر ارغوان

ای نهفته آهن و پولاد تو در پرنیان

گه زسنبل زلف تو خرمن نهد بر لاله‌زار

گه ز عنبر جعد تو پرچین نهد بر گلستان

لالهٔ سیراب داری زیر مشک اندر پدید

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۱

 

هر جهانداری بود پاینده از بخت جوان

در جهانداری جوانبخت است سلطان جهان

سایهٔ یزدان ملکشاه آن جوانبختی‌ که هست

بر همه شاهان گیتی کامکار و کامران

آنکه ایزد قدر او را همچو او دارد بزرگ

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۴

 

پرنیان بافد همی باد صبا در بوستان

هر درختی طَیْلسان سازد همی از پرنیان

گر همی خواهی که بینی پرنیان را تار و پود

برگ و بار هر درختی بنگر اندر بوستان

تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۶

 

تازه و نو شد ز فر باد فروردین جهان

خرم و خوش‌ گشت کوه و دشت و باغ و بوستان

کرد پنداری زمین را آسمان چون خویشتن

کزگل و سبزه زمین دارد نهاد آسمان

زند خواند هر زمان بلبل به باغ اندر همی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۲

 

شد ز تاثیر سپهر سرکش نامهربان

هجر یار مهربان چون وصل باد مهرگان

لاجرم‌گیتی و من هر دو موافق‌گشته‌ایم

او ز باد مهرگان و من ز یار مهربان

او همی دارد هوا را سرد بی‌دیدار این

[...]

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode